کف Forough Farrokzad یکی از مهمترین شاعران تاریخ ادبیات فارسی است. Forough تنها در شعر نیمای راهی جدید برای او ایجاد کرد.
به گفته انتخابتوفرخزاد تأثیر بسیار مهمی در ادبیات فارسی داشت ، اگرچه دوام چندانی نداشت. شعر سبز زیبا را بخوانید.
من تمام روز در آینه گریه می کردم
باغ پنجره من
برنیش به درختان سبز مانده بود
بدن من به تنهایی جای نمی گرفت
و بوی تاج روزنامه من
منطقه منطقه بدون آفتاب
آلوده شد
نمی توانم ، نمی توانستم
صدای خیابان ، صدای پرندگان
صدای سقط جنین
و فرار کودکان
و رقص بالون
زیرا حباب صابون
آنها در انتهای ریشه از نخ صعود کردند
و باد ، باد که به نظر می رسد
او در اعماق تاریک ترین لحظه های تاریکی نفس کشید
حصار قلعه خاموش اعتماد من
آنها مجبور بودند
و آنها قلب من را از شکاف های قدیمی صدا کردند
کل روز دیدگاه من
او به چشم زندگی من نگاه کرد
این دو چشم
نگاه مداوم من تمام شد
و چون دروغگوها
آنها به یک عایق ایمن پناه می برند
کدام اجلاس؟ کدام اجلاس؟
مگر اینکه همه این پنجره ها باشند
در آن مکش دهان سرد
آیا به تلاقی و پایان نمی رسید؟
چی به من دادی؟ o کلمات فریب ساده!
و قوس اندام ها و خواسته ها!
اگر خودم گل می کردم
این کلاهبرداری ، این تاج مقاله
آیا بیشتر و بیشتر فریبنده در ذهنم نیست؟!
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سپیده دم ماه ایمان.
قلب من چقدر نیست
و این نیمه تمام نشده است
چگونه متوقف شدم و دیدم
کف زیر دو پا رنگ آمیزی شده است.
و دمای گرما
من منتظر پوچی بدنم هستم
کدام اجلاس؟ کدام اجلاس؟
به من یک پناهگاه بده!
o خانه های شکاکیت روشن!
لباس در بازوهای فویل معطر شسته شد
درخشش روی سقف های آفتابی خود
به من یک پناهگاه بدهید ، زنان را کامل کنید!
فراتر از پوست ، انگشتان نازک شما
مسیر
دنبال کردن
و همیشه در حفره ها
به بوی شیر تازه
کدام اجلاس؟ کدام اجلاس؟
به من پناهگاه بده ، اجاق گاز آتش!
ای خوشبختی!
و سرود ظروف! در سیاهی کوشا
و یک تن از چرخ خیاطی
و فرش های روز و جاروبرقی روز
همه عشق حریص به من
میل دردناک برای زنده ماندن تختخواب
به آب جادو
و شما قطره خون تازه می گیرید!
تمام روز … تمام روز …
رها شده … ، رها شده … ، زیرا لاشه در آب
من به بحث برانگیزترین صخره جنجالی ترین صخره رفتم
به سمت عمیق ترین غارهای دریایی
و بیشترین ماهی
و پشت من از پشت من
او از حس مرگ تیراندازی شد
من نمی توانستم این کار را انجام دهم …! من نمی توانستم این کار را انجام دهم …!
پاهایم از انکار جاده بیرون آمدند
و ناامیدی از صبر روح من گسترده تر بود
و آن بهار و آن سبز روشن
در این در بود ، با قلب من
نگاه کردن
شما هرگز ادامه نمی دهید.
تو رفتی …!؟
ارسال پاسخ