عباس عبدی در یادداشت خود برای روزنامه اعتماد نوشت: گفت وگوهایی که این روزها با فعالان اجتماعی در مجلس یا سایر نهادها و با فعالان اجتماعی در رسانه ها از جمله روزنامه همه میهن انجام شده و در شرف انجام است، من را به این نتیجه رساند که یادداشت زیر را بنویسم. یک ویژگی رفتاری که زودتر از هر آموزش دیگری در کودک شکل می گیرد، حس مخالفت با تبعیض است. آزمایشهای جالب نشان دادهاند که حیوانات نیز به تبعیض، حتی عشق تبعیضآمیز، حساس هستند و نمیدانند که تبعیض ظالمانه و ناعادلانه است. اگر یکی از فرزندانمان را بیشتر از بقیه دوست داشته باشیم، بقیه مخالفت خواهند کرد. نه به این دلیل که نوازش و محبت را بی رحمانه تر می دانند، بلکه به این دلیل که آن را نشانه تبعیض می دانند. کودکان از تنبیه ناراحت هستند، اما از نابرابری تنبیه بیشتر آزرده خاطر می شوند و آزرده می شوند. وقتی یکی را به خاطر همین رفتار تنبیه کنیم و دیگری را دلداری و حمایت کنیم بدتر است. شاید برای والدین مهم باشد که زیاد سخت گیر نباشند، اما اگر سخت گیر هستند، مهم این است که برای همه بچه ها یکسان باشد.
این عدالت غریزی است; عدالت چیزی است که قبل از درک قانون در ذهن ما رخ می دهد. ما از همین مدل در سطح اجتماعی پیروی می کنیم. مردم عموماً قوانین سختگیرانه یا حتی محدودکننده را تحمل می کنند، مشروط بر اینکه این قوانین برای همه به طور یکسان اعمال شود. اما وقتی قانون به صورت گزینشی و تبعیض آمیز (برای برخی با ذره بین و برای برخی دیگر با چشمان بسته) اعمال می شود، اعتماد عمومی از بین می رود. در چنین شرایطی قانون دیگر حافظ عدالت نیست و به شاخص تبعیض تبدیل می شود. امروزه یکی از بارزترین جلوه های این وضعیت را در برخی احضارهای قضایی به افراد در مناصب سیاسی و اجتماعی می بینیم. در حالی که کلمه ای که از دهان گروه خاصی صادر می شود تحمل می شود، همان کلمه ای که از دهان گروهی دیگر می آید جرم محسوب می شود. در چنین فضایی، اصل «قانون» زیر سؤال نمی رود; برعکس، برابری در اجرای قانون از بین می رود. وقتی این برابری بر هم می خورد، عدالت بی معنا می شود، حتی اگر ظاهراً مبتنی بر قانون باشد. مردم هم در خانه، هم در محیط های کار و تحصیل و هم در دولت در معرض «تبعیض» قرار دارند تا «ظلم».
اگر ظلم جهانی باشد، می توان آن را تحمل کرد. اما نه تبعیض، حتی اگر به نفع ما باشد، زیرا صلح را از بین می برد. به همین دلیل است که عبارت تلخ و معروف «ظلم، نقطه مقابل عدالت است» زیاد استفاده و شنیده می شود. این جمله نه تمجید از ظلم، بلکه اعتراض به تبعیض است. این یک نوع منطق و گفتمان بقا در جامعهای است که در نبود عدالت، تنها برابری در رنج را میتوان تصور کرد و به آرزو میماند. حتما می پرسید چه مدرکی وجود دارد؟ در اینجا تنها چند نمونه اخیر از این ادعا را ارائه می کنم.
دختر آقای هاشمی رفسنجانی گفت که او معتقد است پدرش توسط افراد خودی کشته شده و پدرش بلافاصله احضار شده است. در حالی که همین خودی ها و گروه رادیکال با نوعی گستاخی و اعتماد به نفس و البته با کنایه های واضح تری نسبت به تصریح همین ایده را مطرح می کنند. صحت ادعای خانم هاشمی هر چه که باشد باید ابتدا با بدبین ها برخورد می شد نه اینکه خانواده آقای هاشمی چوب این کنایه ها و این ادعا را بخورند. اگر خانم هاشمی این کنایه های آشکار را در دفاع از خود در دادگاه مطرح کند، دادگاه چگونه پاسخی به این خواهد داد که چرا هنوز آنها را احضار نکرده است؟
جالب اینجاست که یکی از نمایندگان اصولگرایان در مجلس با اعتراض به ادعای فوق گفت: چرا به دهانشان مشت نمی زنند، جمهوری اسلامی را مقصر می دانند اما چون از خانواده خصوصی هستند به این موضوع رسیدگی نمی شود.
نمونه مشابه اما متضاد آن ماجرای ساقط شدن هلیکوپتر آقای رئیسی است، دولت بارها تاکید کرده است که هر گونه اقدام خصوصی و خارجی را رد می کند و از ابتدا هم مشخص بود که مشکل فقط به دلیل عدم صلاحیت مدیریت سفر و عدم توجه به قوانین و زمان حرکت بوده است، اما عده ای به دنبال روایت هستند چرا که اصلاً نمی دانند که چنین چیزی خلاف مرگ است. نیروهای مسلح اما بارها و بارها این را می گویند و با آنها برخورد نمی کنند. نمی تواند
دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور به عنوان نمونه دیگر گفت: برخی از مدیران سیاسی کشور هنوز حساسیت و جدیت شرایط کنونی را درک نمی کنند و به راحتی با یکدیگر دعوا می کنند و فضای کشور را خراب می کنند. اتفاقاً این بسیار درست است. این بحث ها شخصی نیست، درباره مهم ترین مسائل کشور است و تاثیرات گسترده ای بر فضای سیاسی کشور دارد. اما جالب اینجاست که این شورا هیچ اقدامی نمی کند و خبری از احضاریه قضایی نیست. اما برعکس، اگر کوچکترین حرف یا مطلبی از مردم عادی و مطبوعات وارد شود، 10 نفر و گروه لباس دادستانی به تن می کنند و صف می کشند، چه شد؟ مومنین باید بیایند چون ایمان و امنیت و دین و وطن و حجاب در خطر است.
مثال دیگر زمانی است که یکی از نمایندگان تندرو تهران، رئیس جمهور سابق را متهم ردیف اول این سرقت معرفی کرد، اما هیچ سوال و تماسی صورت نگرفت. از سوی دیگر بلافاصله یک نفر دیگر محاکمه و محکوم شد و گفت که شکدوم با افراد زیادی رابطه داشته است. البته من از ادعاهای غیرمستند دفاع نمی کنم. محکوم کردن آن آسان است، اما این سطح از تبعیض غیرقابل قبول است. سخنگوی رسانه های تندرو گفت: مهسا امینی توسط پسر عمویش مسموم و کشته شد! با وجود اینکه او پسر عمو نبود اما هیچ نهاد رسمی برای رد این ادعا اقدامی نکرد.
نمونه دیگر اخبار مکرر در مورد تخلفات بانک آینده در سال های اخیر بود. تاکنون حتی یکی از مدیران آن مورد رسیدگی جدی قانونی و قضایی قرار نگرفته است. برخی دیگر در زیرزمین با اتهامات مبهم و کم اثربخش از بین می روند. بسیاری از موارد فوق وجود دارد.
اعمال انتخابی و تبعیض آمیز قانون، نقض حاکمیت قانون است. در چنین چارچوبی، مردم آموختند که «سخت گیری یکنواخت» بهتر از «اجرای انتخابی قانون» است. شاید بتوان گفت که گزاره «ظلم در مقابل عدالت است» بیش از آنکه محصول دیدگاه فلسفی باشد، بازتاب تجربه تاریخی تبعیض ماست. مردم در طول تاریخ خود با ظلم و ستم زندگی کرده اند، اما نتوانسته اند با تبعیض مواجه شوند. جامعه ای که عدالت خود را بر اساس سلیقه، مناسبات و منافع شخصی و جناحی نمایندگان خود قرار دهد، سرمایه اخلاقی و مشروعیت خود را به حراج می گذارد. در چنین شرایطی، مردم نه با میانجیگری از قانون تبعیت می کنند. و به نفوذ پناه می برند نه به حقیقت. مطالعات جاناتان ترنر در تجزیه و تحلیل عوامل موثر بر شکل گیری خشم عوامل بسیاری را نشان می دهد. مهمترین آنها احساس بی عدالتی و تبعیض است. خشم ما زمانی به اوج خود می رسد که اعمال تبعیض آمیز (یا حتی ناعادلانه) قانون را تجربه کرده و احساس کنیم. در اینجا، تبعیض در عملکرد به عنوان یک “محرک” عمل می کند که خشم و کنش نهفته را شعله ور می کند.






ارسال پاسخ