شبه علم و بحران معنا در عصر خشکسالی

شبه علم و بحران معنا در عصر خشکسالی


عیسی بزرگ زاده، سخنگوی حوزه آب ایران در دنیای اقتصاد نوشت: در دنیایی که مرز واقعیت و روایت روز به روز ضعیف می شود، بحران آب دیگر تنها یک پدیده اقلیمی نیست، بلکه به یک بحران معرفتی، فرهنگی و حتی وجودی تبدیل شده است.

امروزه در بسیاری از جوامع از ایران گرفته تا هند و آمریکا، مسئله آب به صحنه ای تبدیل شده است که در آن تعارض «علم رسمی» و «شبه علم» مطرح می شود. بین آنچه کارشناسان با داده‌ها و مدل‌ها اندازه‌گیری می‌کنند و آنچه که مردم با احساسات و بی‌اعتمادی درک می‌کنند.

در این میان نوعی «سرمایه داری شناختی» به وجود آمده است. نظمی که در آن نه تنها کالاها و سرمایه ها، بلکه دانش و آگاهی بشر نیز منبع تولید ارزش می شود. شرکت‌ها، رسانه‌ها و حتی برخی از سیاست‌گذاران داده‌ها، نظریه‌ها و حتی «توهم دانش» را به کالا تبدیل می‌کنند. در این زمینه، “توضیح ساده اما نادرست” بیشتر از “تحلیل پیچیده اما دقیق” رایج است. اینجاست که شبه علم ریشه می گیرد.

این روند در بحران آب ایران به وضوح دیده می شود. هر بار که خشکسالی بدتر می‌شود یا دریاچه‌ای خشک می‌شود، موجی از روایت‌های جایگزین پدیدار می‌شود: از «دست‌های پنهان خارجی» تا «مهندسی یونوسفر» تا «دزدی ابرها و ساخت ابر». این گونه روایت ها، صرف نظر از صحت یا نادرستی علمی شان، کارکرد روانی دارند: به مردم کمک می کنند «معنا و کنترل» را دوباره به دست آورند.

افراد در مواجهه با پدیده ای عظیم و غیرقابل درک مانند تغییرات آب و هوایی، برای کاهش اضطراب به توضیحی متوسل می شوند که حتی اگر اشتباه باشد، به توضیحی متوسل می شوند که حس تسلط و آگاهی را به همراه دارد. از منظر روان‌شناسی اجتماعی، این پدیده را می‌توان با «نیاز به نظریه سازگاری شناختی» لئون فستینگر و مفهوم «کنترل وهمی» الن لانگر توضیح داد. انسانها نمی توانند در دنیایی زندگی کنند که رویدادها بی معنی و تصادفی به نظر می رسند. پس ذهن برای پرکردن شکاف میان «دانش علمی محدود» و «نیاز به معنا»، روایاتی می آفریند که آرامشی موقتی ایجاد می کند.

با این حال، این آرامش بهای سنگینی دارد. وقتی سیاستگذاران به جای علم بر روایات غیرقابل اندازه گیری تمرکز می کنند، تصمیمات از مسیر عقل منحرف می شوند. در نتیجه، بحران نه تنها حل نمی شود، بلکه در سطح عمیق تری نهادینه می شود: بحران در نظام دانش، اعتماد عمومی و اقتدار علمی جامعه.

همانطور که بسیاری از جامعه شناسان دانش تأکید می کنند، شبه علم فرزند بی اعتمادی است. بی اعتمادی به دولت، نهاد علمی و رسانه ها. وقتی جامعه احساس می‌کند که «دانش رسمی» به نفع گروه خاصی اختصاص یافته است، به «دانش بومی نادیده گرفته شده» یا روایت‌های حاشیه‌ای متوسل می‌شود. این بازگشت به دانش بومی اگر آگاهانه و انتقادی باشد می تواند مفید و مکمل علم مدرن باشد; اما اگر خشم و سوء ظن مانع شود، می تواند منجر به انکار علم و عقل شود.

مفهوم مهم دیگر «تعریف مجدد حدود طهارت و آلودگی» است; اصطلاحی که مری داگلاس انسان شناس بریتانیایی در کتاب خلوص و خطر به کار برده است. این نشان داد که جوامع در بحران به دنبال ترسیم مرز بین «خالص» و «ناخالص» هستند تا نظم از دست رفته را بازگردانند. در بحران آب، گاهی اوقات چنین مرزهایی به شکلی اخلاقی و نمادین بازتولید می شود: یک گروه به عنوان «آلوده کننده» و گروه دیگر به عنوان «قربانی پاک» معرفی می شوند. اگرچه این دوگانگی‌ها صلح نمادین ایجاد می‌کنند، اما مانع از گفت‌وگوی واقعی درباره ریشه‌های ساختاری بحران می‌شوند.

برای خروج از این چرخه باید دو مفهوم «دانش بومی» و «شبه علم» را از هم تفکیک کرد. دانش بومی مبتنی بر تجربه زیسته است و می تواند به درک عمیق تری از آب و هوا، خاک یا سیستم های آبیاری سنتی منجر شود. از سوی دیگر، شبه علم نه از تجربه ناشی می شود و نه از روش علمی; بلکه از نیاز روانی به یقین و خلأ اعتماد اجتماعی تغذیه می کند. امکان مشاهده تجربه مشابه در سطح جهانی وجود دارد. جنبش‌های انکار تغییر اقلیم در آمریکا، نظریه‌های غربی تغییر اقلیم در روسیه، و روایت‌های عرفانی در مورد کنترل باران در هند از یک زخم سرچشمه می‌گیرند: به اصطلاح بحران اعتماد بین علم و جامعه.

بازگرداندن این اعتماد به چیزی بیش از اصلاح سیاست فنی نیاز دارد. مشروعیت علم باید در سطح فرهنگی بازسازی شود. باید از زبان تخصصی خشک پرهیز کرد و باید با مردم در همان سطح صحبت کرد نه از یک مقام بالاتر. علم باید به عرصه عمومی بازگردانده شود. همانطور که در عصر روشنگری، علم، اخلاق و زیبایی شناسی سه ضلع یک مثلث بودند.

بحران آب در ایران را می توان آیینه ای دانست که بحران معنا، بحران اعتماد و بحران روش را به یکباره نشان می دهد. همانطور که برونو لاتور گفت، عصر ما «پسا حقیقت» نیست، بلکه دوران بازتعریف حقیقت است. وظیفه اندیشه در چنین دوره ای تنها مدیریت منابع آب نیست، بلکه بازسازی منابع معنادار است. جایی که علم، هنر و اخلاق باید دوباره در یک گفتگوی واقعی به هم برسند. شاید اولین قدم در این مسیر برقراری مجدد «کنترل واقعی» به جای «توهم کنترل» باشد: کنترل بر سیاست‌های عمومی، تصمیم‌گیری و روایت‌های غالب درباره آینده این سرزمین‌ها. تنها در این صورت است که بحران آب به یک معضل زیست محیطی صرف پایان می‌یابد و به فرصتی برای بازنگری در نحوه زندگی و شناخت ما تبدیل می‌شود.