از راهروهای زیرزمینی بعثی ها در هرمشهر چه می دانید؟

از راهروهای زیرزمینی بعثی ها در هرمشهر چه می دانید؟

از روی کنجکاوی مسیر تونل را دنبال کردیم تا ببینیم به کجا می رسیم. از خیابان ساحلی دور شدیم. تونل زیرزمینی عراقی ها از خانه های مردم هرمشهر گذشت و در یکی از خیابان های اصلی شهر به قلعه عراقی ها رسید.

به گزارش ایتنا، بهره گیری از انگیزه های دینی و میهنی برای آزادسازی هرمشهر، طراحی درست و برنامه ریزی شده، وحدت ارتش و سپاه پاسداران، سرعت حرکت، راهبرد عبور از رودخانه، گستردگی میدان نبرد، پیامدهای منطقه ای و بازتاب جهانی. نبرد بیت المقدس عواملی است که آن را از جنبه های مختلف متفاوت می کند، در مقایسه با نبردهای دیگر در طول جنگ هشت ساله، خودنمایی می کند و نبرد بیت المقدس و آزادسازی هرمشهر را به نقطه اوج جنگ تبدیل می کند. افتخارات هشت سال دفاع مقدس

علی عکارش از امدادگران دوران دفاع مقدس و از مسئولان ستاد پشتیبانی جنگ ماهشهر با طرح این سوال که: امدادگران کجا هستند؟ او در خاطراتش با عنوان این مطلب توضیح می دهد: دنبال فرصتی می گشتم تا به حرم شهر بروم. اسحاق به قصد بازدید از خرمشهر به ماهشهر آمد. او روی چاه های نفت در جزیره سیری کار می کرد.

تصمیم گرفتیم با بچه های ستاد برویم خرمشهر. دوستان شرکت شیمیایی رازی اسحق و آقای آتش پنجه با جیپ لندروور و مینی بوس هلال حمار همراه با بچه های زیادی مثل عباس حسن پور، یاسر زائری، حاج عابدی، علی فلاحی به خرمشهر رفتند.

عراقی ها، حرمشهر را برگ برنده خود در جنگ می دیدند و برای حفظ حریم شهر دست به هر کاری زدند.

اگر نیروهای نظامی اجازه این کار را می دادند، سیل جمعیت از سراسر کشور به خرمشهر سرازیر می شد. قبل از ظهر از سربندر به شادگان رفتیم. در کوچه های شادگان جشن و شادی برپا بود. عرب های شاد در خیابان ها می رقصیدند. پس از ماشین پیاده شدیم و با اعراب خوش و بش کردیم.

مردم قدم به قدم شیرینی و شربت پخش می کردند. تعداد زیادی از جانباختگان خرمشهر به شادگان مهاجرت کرده بودند. از قدیم الایام بین مردم خرمشهر و شادگان پیوند دوستی و فامیلی وجود داشته است. آنها این پیروزی را بیشتر از بقیه مردم از آن خود می دانستند. پس از گذراندن یکی دو ساعت در شادگان به سمت اتوبان دارخوین به راه افتادیم. از آنجا به سمت کارون رفتیم و از پل شناور رودخانه کارون که رزمندگان برای عملیات بیت المقدس ساخته بودند رد شدیم.

مسیری را که رزمندگان در شب عملیات به سمت خرمشهر طی کردند را طی کردیم تا به جاده اهواز – خرمشهر رسیدیم. در اطراف جاده راکت های غیرقابل استفاده، تانک های سوخته و ماشین های تخریب شده وجود داشت. نیروهای رزمنده همچنان در حال حمل مهمات و تجهیزات در جاده حرمشهر بودند. چهره رزمندگان خسته اما شاد بود. آنها مردان بزرگی بودند که مطمئن شدند همه ما در پیروزی های آنها سهیم هستیم. با حسرت بهشون نگاه کردم.

در ده کیلومتری خرمشهر، من و اسحق از لندرور پیاده شدیم و روی یکی از تانک ها ایستادیم و در یک حرکت پیروزمندانه عکس یادگاری گرفتیم. بعد از ظهر به خرمشهر رسیدیم و به مسجد جامع رفتیم. بسیاری از محله ها به تلی از خاک تبدیل شده بود و کوچه و خیابانی باقی نمانده بود. با وجود این که هر کدام از ما محله های هرمشهر را می شناختیم، به دلیل این همه آسیب، راه خود را گم کردیم و نمی دانستیم از کدام سمت مسجدالحرام برویم.

یاسر زائری را معرفی کردیم. او یک پسر خرمشهری بود و بهتر از ما می توانست راه را پیدا کند. عراقی ها از ترس حمله و نفوذ جنگنده ها، شهر را به یک دژ نظامی بزرگ تبدیل کرده بودند. از ماشین پیاده شدیم و در خیابان ها قدم زدیم.

عراقی ها بخشی از دیوار بین خانه های برخی محله ها را خراب کرده بودند و از دیوارها عبور می کردند. اکثر خانه های خرمشهری خالی بود. بعثی ها هر وسیله ارزشمند و مفیدی را تصرف کرده بودند. تنها چیزی که هنوز روی دیوارها قابل مشاهده بود، قاب عکس های خانوادگی بود. تنها نشانی از صاحبان اصلی خانه ها که توسط بعثی ها دیده نشد.

سجده شکر در مسجد جامع حرم شهر

خرمشهر، جنگ جهانی دوم در فیلم. شبیه شهرهای ویران شده جنگ جهانی دوم بود. هر چه جلوتر می رفتیم کمتر خرمشهر را می شناختم. تعدادی از رزمندگان صحن مسجد را نظافت می کردند و عده ای در کوچه های اطراف ایستاده بودند. بیشترشان پابرهنه بودند.

با بچه ها وارد مسجد شدیم. در صحن مسجد به سجده رفتم. چند بار زمین را بوسیدم و بوی خاک کف مسجد را حس کردم. وارد نمازخانه شدیم. برای شکر این پیروزی بزرگ، در و دیوار مسجد را طواف کردیم و دو رکعت نماز خواندیم.

راهروهای زیرزمینی بعثی ها در خرمشهر

یکی از خاطراتی که همه ما در خرمشهر داشتیم کباب و ساندویچ در خیابان ساحلی و قایق سواری در کارون بود. از مسجد جامع رد شدیم و با بچه ها به خیابان ساحلی رفتیم. در حین رانندگی متوجه کانال های زیرزمینی شدیم. وارد کانال شدیم سرم را پایین انداختم تا به چیزی برخورد نکند. اما متوجه شدم که ارتفاع کانال ده تا بیست سانتی متر از قد من بالاتر است. این تونل یا کانال زیرزمینی با پیشرفت ما تمام نشد.

آنقدر پیش رفتیم که به مرز شط رسیدیم. از پنجره کانال می‌توانستیم قسمت شرقی حرم شهر را در ساحل دیگر رودخانه کارون و مواضع نیروهای خودی ببینیم. از روی کنجکاوی مسیر تونل را دنبال کردیم تا ببینیم به کجا می رسیم. از خیابان ساحلی دور شدیم. تونل زیرزمینی عراقی ها از خانه های مردم هرمشهر گذشت و در یکی از خیابان های اصلی شهر به قلعه عراقی ها رسید.

عراقی ها، حرمشهر را برگ برنده خود در جنگ می دیدند و برای حفظ حریم شهر دست به هر کاری زدند. یک کانال زیرزمینی در طول و عرض خیابان ساحلی در غرب خرمشهر حفر کرده بودند. نزدیک اذان مغرب به مسجد جامع برگشتیم و در کنار سربازان نماز جماعت خواندیم. صف نمازگزاران تا حیاط کشیده شد. وسط دونماز دست به دست هم دادیم و دعای وحدت خواندیم.

سنگ میکرو درشت ساچمهپلو

هنوز در مسجد بودیم که بچه ها مواد غذایی را آوردند و بین همه نیروها تقسیم کردند. نشستیم برنج با عدس یا به قول بچه ها ساچمه پیلو خوردیم. امکان نداشت برنج را با عدس بخوریم و سنگریزه های درشت زیر دندانمان نریزیم. احتمالاً آشپزها وقت کافی برای تمیز کردن برنج و عدس و جدا کردن سنگریزه ها نداشتند، بنابراین برنج و عدس را به صورت فله ای داخل قابلمه می ریختند.

بعد از شام به خیابان های اطراف مسجد راه افتادیم. دژ اجتماعی عراقی ها را در اطراف خیابان چهال متری پیدا کردیم. ما مثل برنده های جنگ وارد سنگر شدیم. خندق نبود، بیشتر شبیه انبار تدارکات بود. انواع کنسرو، کمپوت و شیرخشک در سنگر پیدا شد.

بیشتر آنها خارجی بودند. با اینکه در مسجد شام خوردیم، دوباره نشستیم و چند قوطی کمپوت و مربا باز کردیم و باشت خوردیم. شب را در همان پناهگاه اجتماعی عراقی ها می خوابیدیم. تا نیمه های شب از خاطرات خرمشهر حرف زدیم و خندیدیم: خاطرات قبل از جنگ و نوجوانی.

صبح برای اقامه نماز با جماعت به مسجد جامع رفتیم. بعد از نماز با سربازان صبحانه خوردیم. بعد از صرف صبحانه به سمت بلوک ولایت رفتیم و از پل شناور حفر روی رودخانه کارون گذشتیم و به جاده اهواز – آبادان رسیدیم و از آنجا برای دیدن دوستان به ستاد امدادرسانی جبهه آبادان رفتیم. در حیاط ستاد چند بچه مشغول تعمیر آمبولانس بودند. روغن ماشین همه جا ریخته بود و بوی بنزین به مشام می خورد. بچه ها دور ما جمع شدند. ناهار را با هم خوردیم و بعد از ظهر به ماهشهر برگشتیم.

منبع:

رامهرمزی، معصومه، امدادگر کجایی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران، چاپ دوم، 1400، ص. 247، 248، 249، 250، 251، 252.