*چند سال با هم زندگی کردید؟
من و همسرم ، سارا ، نه سال پیش ازدواج کردیم ، اما ما به مدت پنج سال به طور جداگانه زندگی می کنیم.
*چگونه ازدواج کردید؟
صادقانه بگویم ، این تقصیر من بود. وقتی با همسرم ازدواج کردم ، در صدر ناراحتی خانواده ام بودم. از آنجا که فکر می کردم آنها در بین من و فرزندان دیگرشان متفاوت هستند. البته ، من هنوز هم فکر می کنم آنها متفاوت هستند ، اما من بزرگ شدم و می توانم خودم را نگاه کنم.
*چرا اینطور فکر کردی؟
زیرا خانواده من یک خانه و ماشین برای برادرانم خریداری کردند. آنها به من توجه نکردند. آنها همیشه تعجب می کردند که برای آنها چه کاری باید انجام دهند. آنها در حین اعتراض ، گفتند که یک زن آن را خریداری می کند تا خانه شما را بگیرد و به شما توجه کند.
*پس شما ازدواج کردید؟
من با دختری ازدواج کردم که هرگز به خانواده ام ندادم. او در مقابل خانواده من بود ، اما من اصرار داشتم و ازدواج کردم.
*آیا به خواسته های خود رسیده اید؟
نه. من می خواستم خانواده ام به من توجه کنند. من چیز زیادی نمی خواستم وقتی ازدواج کردم ، پدرم گفت زیرا شما با دختری ازدواج کرده اید که دوستش ندارم ، بنابراین من با شما چیزی ندارم و او به من تسهیلات نداد.
*پس شما ترک خواهید کرد؟
نه. من خودم یک خانه و ماشین خریداری کردم. من کار خوبی دارم و درآمد من خوب است. من رفتم زیرا من و سارا معنای مشترکی نداریم.
*آیا شما بچه دارید؟
بله ، ما یک دختر داریم.
*کودک کجا می ماند؟
او باید در کنار مادرش بماند.
*آیا شریک زندگی شما از طلاق راضی بود؟
نه ، او به هیچ وجه راضی نبود ، بنابراین روند جدایی طولانی بود.
*چرا راضی نبود؟
ما زیاد می جنگیدیم. صادقانه بگویم ، من هرگز همسرم را دوست نداشتم. من او را انتخاب کردم زیرا او در مقابل خانواده من بود و آنها سارا را دوست نداشتند. اما این دلیل اختلاف من با او نبود. او من را درک نکرد و همیشه از آن استفاده می کرد. بعد از خرید خانه جداگانه برای خودم ، چقدر غمگین و سعی کردم هر کاری را که نمی توان انجام داد انجام دهم. ما پنج سال زندگی کرده ایم و اکنون می خواهم آن را خالی کنم.
*پشیمان نیستی؟
هیچ عشقی برای پشیمانی وجود نداشت.
ارسال پاسخ