«طلوع خاورمیانه جدید» یا تکرار تاریخ؟

«طلوع خاورمیانه جدید» یا تکرار تاریخ؟


بعدی- استیون والت استاد روابط بین الملل و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی در دانشگاه هاروارد است.

به گزارش انتخابتو، به نقل از مجله فارین پالیسی، همه ما می توانیم قدردان توقف موقت کشتار در غزه باشیم. تبادل گروگان‌های اسرائیلی و اسرای فلسطینی ادامه دارد و کمک‌های بشردوستانه در نهایت آزادانه‌تر به مردم رنج‌دیده می‌رسد. جای تعجب نیست که دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، خود را برنده آتش بس می داند و آن را «طلوع تاریخی خاورمیانه جدید» می نامد. این جمله ای است که او و بسیاری از روسای جمهور سابق آمریکا قبلا شنیده اند. امیدوارم این بار حق با او باشد، اگرچه بعید است کسی بخواهد روی آن شرط بندی کند.

«طلوع خاورمیانه جدید» یا تکرار تاریخ؟ تردید در مورد آتش بس غزه و طرح صلح ترامپ

با این حال، دو سوال اساسی هنوز بی پاسخ مانده است: اول، آیا این آتش بس ادامه خواهد داشت؟ ثانیاً، پاسخ به سؤال اول تا حد زیادی به این بستگی دارد. آیا رابطه اسرائیل با جهان، به ویژه متحد دیرینه اش ایالات متحده، در مسیر جدیدی است که در نهایت می تواند به صلح پایدار منجر شود؟ در مورد سوال اول، خوش بینی به این راحتی نیست. همانطور که منتقدان خاطرنشان می کنند، “طرح صلح” فعلی به وضوح محصول مذاکره کنندگان آمریکایی است که در کنار اسرائیل هستند. نتیجه توافقی است که بیشتر یک اولتیماتوم است تا یک مصالحه از طریق مذاکره.

اگرچه این طرح برخی از خواسته های افراطی جناح راست افراطی اسرائیل مانند الحاق رسمی غزه یا اخراج دائمی فلسطینی ها را رد می کند، اما همچنین از فلسطینی ها می خواهد که یک سری اقدامات دشوار و تقریباً غیرقابل تأیید را بپذیرند: خلع سلاح کامل حماس، نابودی تمام تونل های زیرزمینی، حذف کامل حماس، هر گونه اقدام غیرقانونی سیاسی، و حذف کامل حماس. اصلاح ساختار تشکیلات خودگردان فلسطین.

نظارت بر اجرای توافق باید به عهده یک نهاد خارجی باشد که تحت نظارت «کمیسیون صلح» به ریاست ترامپ فعالیت خواهد کرد. هیئتی که تصمیم می گیرد هر یک از طرفین تا چه حد به تعهدات خود عمل کرده اند. اما مهمترین نقطه ضعف این طرح این است که مسائل کلیدی سیاسی را به زمانی نامعلوم در آینده موکول می کند و در مورد ادامه سیاست اسرائیل برای گسترش تدریجی کنترل خود بر کرانه باختری سکوت می کند. این سکوت الگوی آشنای دهه های گذشته را تکرار می کند. این همان داستان قدیمی “لوسی، چارلی براون و فوتبال” است: فرصت بی پایان برای اسرائیل برای ادعای اینکه فلسطینی ها به درستی به تعهدات خود عمل نکرده اند و بنابراین اجازه دارند دوباره فشار را افزایش دهند یا چرخه خشونت را از سر بگیرند.

صلح به فشار واشنگتن بستگی دارد. آیا روابط آمریکا و اسرائیل در مسیر جدیدی قرار دارد؟

برای باور به موفقیت «طرح صلح ترامپ» باید اذعان داشت که جامعه بین‌الملل و به‌ویژه ایالات متحده مایل است به طور مداوم و بی‌امان بر اسرائیل فشار بیاورد تا این کشور را وادار به تبعیت از توافق موجود و حرکت به سمت راه‌حلی عادلانه و پایدار برای مناقشه تاریخی با فلسطینی‌ها کند. قطعاً این واقعیت که ترامپ در نهایت از تاکتیک های وقت گیر بنیامین نتانیاهو خسته شد و او را مجبور به موافقت با این آتش بس محدود کرد، نشان می دهد که رؤسای جمهور آمریکا در صورت تمایل، نفوذ قابل توجهی دارند. اما سوال اصلی این است: آیا اراده ای برای استفاده از این اهرم وجود دارد؟

هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که نتانیاهو، ائتلاف راست‌گرای حاکم، یا بسیاری از جامعه اسرائیل آماده پذیرش راه‌حل واقعی دو کشور یا حتی کنفدراسیون تک دولتی هستند. حتی اگر حماس و دیگر گروه های رادیکال فلسطینی کاملاً به حاشیه رانده شوند. در چنین شرایطی، با توجه به شخصیت دمدمی مزاج، صبر کم و بی میلی او به جزئیات، بعید به نظر می رسد که ترامپ به دنبال پیگیری مداوم در این مسیر باشد.

البته مشکل فقط ترامپ نیست. برای دهه ها، قدرت های جهانی همیشه می خواستند طرف های درگیر را مجبور به آتش بس های موقت کنند. همانطور که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در جنگ‌های اعراب و اسرائیل در سال‌های 1956، 1967 و 1973 انجام دادند و واشنگتن بارها پس از آن نقش میانجی موقت را ایفا کرد. اما این قدرت ها هرگز حاضر به صرف زمان، انرژی و سرمایه سیاسی کافی برای دستیابی به یک توافق عادلانه و پایدار نبوده اند.

به همین دلیل است که تمام طرح های صلح قبلی، از توافق نامه اسلو و نشست کمپ دیوید در سال 2000 تا کنفرانس آناپولیس در سال 2007 و حتی چهارجانبه خاورمیانه، در نهایت شکست خوردند. اگر دستیابی به صلح واقعی به فشار مستمر آمریکا بستگی دارد، سوال دوم بسیار مهم است: آیا روابط واشنگتن و تل آویو در حال تغییر اساسی است که می تواند چشم انداز صلح را افزایش دهد، حتی اگر مستقل از اراده ترامپ باشد؟

تحولات پس از حمله 7 اکتبر 2023 ممکن است نشانه ای از چنین تغییری باشد. حمله حماس در افکار عمومی جهان هزینه سنگینی برای این گروه داشت، اما واکنش وحشیانه و مخرب اسرائیل نیز به اعتبار بین المللی این گروه آسیب جدی وارد کرد. بسیاری از کشورها، از انگلستان تا فرانسه، از کانادا تا استرالیا، اکنون به طور رسمی کشور فلسطین را به رسمیت شناخته اند.

در همین حال، روند عادی سازی روابط اسرائیل با جهان عرب عملاً متوقف شده است. و شاید مهم‌تر از همه، افکار عمومی در آمریکا به طرز محسوسی در حال تغییر است: تعداد فزاینده‌ای از آمریکایی‌ها در حال حاضر بیشتر خود را با فلسطینی‌ها می‌شناسند تا اسرائیلی‌ها. بر اساس نظرسنجی‌های اخیر، 41 درصد از آمریکایی‌ها اقدامات اسرائیل را «نسل‌کشی» یا چیزی نزدیک به آن می‌دانند، در حالی که تنها 22 درصد آن‌ها را موجه می‌دانند.

روابط ویژه با اسرائیل زیر ذره بین است. هزینه سنگین اتحاد بی قید و شرط

حمایت از اسرائیل در میان مردم آمریکا، به ویژه در میان دموکرات ها و مستقل ها، به پایین ترین سطح خود در سال های اخیر رسیده است. اما موج انتقادات به جناح چپ محدود نمی شود. تعدادی از چهره‌های برجسته محافظه‌کار، از جمله استیو بنن، تاکر کارلسن و مارجوری تیلور گرین، نماینده جمهوری‌خواه کنگره، نیز حملات شدیدی را علیه سیاست واشنگتن انجام دادند.

در حالی که دموکرات‌ها عمدتاً به دلیل نگرانی‌های حقوق بشری و پیامدهای انسانی جنگ با جنگ غزه مخالفت می‌کنند، منتقدان محافظه‌کار این حمایت بی‌قید و شرط از کشوری که به طور فزاینده‌ای سرکش می‌شود، نقض اصل «اول آمریکا» می‌دانند. اما آنچه این اختلاف نظرها را بیشتر ملموس می کند، هزینه های مستقیم و گزاف این رابطه خاص است. اسرائیل بزرگترین دریافت کننده کمک های نظامی خارجی از سوی ایالات متحده است و دولت آمریکا رسما متعهد به حفظ “برتری نظامی کیفی” خود در منطقه است. اگرچه اسرائیل امروز اقتصاد غنی دارد و از نظر درآمد سرانه در رتبه شانزدهم جهان قرار دارد. علاوه بر این، این کشور دارای زرادخانه سلاح های هسته ای پیشرفته است.

رقم معمول کمک‌های نظامی آمریکا به اسرائیل سالانه حدود 4 میلیارد دلار بود، اما با شروع جنگ بین اسرائیل و حماس، این رقم به سطح بی‌سابقه‌ای رسید و به نزدیک به 22 میلیارد دلار رسید. این بار سنگینی است که مستقیماً بر دوش مالیات دهندگان آمریکایی می افتد. این حمایت بی قید و شرط یکی از دلایل اصلی تداوم احساسات ضد آمریکایی در خاورمیانه است. با این حال، رهبران کشورهای منطقه برای خرید تسلیحات، دریافت سرمایه‌گذاری و رسیدن به بازارهای جهانی همچنان نیاز به جلب رضایت واشنگتن دارند.

اما هزینه این رابطه فقط مالی نیست. قدرت نرم آمریکا نیز به شدت آسیب دیده است، زیرا حمایت مستمر آن کاملاً با ادعاهای دیرینه واشنگتن برای دفاع از حقوق بشر و ارزش های لیبرال در تضاد است. این ابهام اخلاقی اعتبار جهانی آمریکا را در مقابل رقبای مانند روسیه و چین تضعیف کرده است که اکنون می توانند به راحتی از «استانداردهای دوگانه» آمریکا برای تبلیغات سوء استفاده کنند.

این موضوع شاید برای دولت ترامپ که ارزشی برای مفاهیم حقوق بشر و مشروعیت بین المللی قائل نیست، چندان مهم نباشد. اما از منظر تاریخی، چنین رویکردی به وضوح با آرمان های لیبرالی آمریکا که زمانی اساس سیاست خارجی این کشور به شمار می رفت، در تضاد است. علاوه بر این پیامدها، «روابط ویژه» منجر به این شده است که کشور کوچکی با جمعیتی کمتر از ده میلیون نفر، سهم نامتناسبی از توجه سیاسی و رسانه ای قدرتمندترین کشور جهان را به خود اختصاص دهد. حجم اخبار مربوط به اسرائیل را با حجم گزارش های مربوط به کشورهای بسیار بزرگتر و استراتژیک تر مانند هند، ژاپن، اندونزی، نیجریه، برزیل و غیره مقایسه کنید.

برای درک این عدم تعادل کافی است بدانید که اتریش که جمعیت و تولید ناخالص داخلی آن تقریبا برابر با اسرائیل است و میزبان بسیاری از سازمان های بین المللی است، به ندرت در رسانه های آمریکایی مطرح می شود. در مقابل، اسرائیل موضوع اصلی ده ها اتاق فکر، گروه های لابی و کمیته های سیاسی در واشنگتن است. مکانیسم‌هایی که عملاً سیاست‌گذاران آمریکایی را مجبور می‌کنند تا زمان و انرژی بی‌سابقه‌ای را برای کشوری صرف کنند که بسیاری از شهروندان آمریکایی دیگر احساس همدلی با آن ندارند.

مسئله اسرائیل اکنون از سطح سیاست خارجی فراتر رفته و به اعماق حوزه های فرهنگی، دانشگاهی و فکری آمریکا نفوذ کرده است. دلایل مختلفی برای حملات اخیر به دانشگاه ها وجود دارد، اما این موج با اتهامات اغراق آمیز یهودی ستیزی علیه دانشجویان، از جمله دانشجویان یهودی منتقد جنگ غزه، دامن زده است. بخش مهمی از این فشار ناشی از انگیزه سیاسی محافظت از اسرائیل در برابر انتقاد و حفظ «روابط ویژه» است. روابط در حال حاضر بیش از هر زمان دیگری زیر سوال رفته است.

در واقع، حضور قوی و مستمر اسرائیل در سیاست واشنگتن به سطح بی سابقه ای رسیده است. از جیمی کارتر که دو هفته از دوران ریاست جمهوری خود را در مذاکرات کمپ دیوید گذراند تا بیل کلینتون، جورج بوش جونیور، باراک اوباما و جو بایدن که هفته های زیادی را صرف مسائل خاورمیانه کردند. همه روسای جمهور آمریکا به ناچار بخش قابل توجهی از سرمایه سیاسی خود را صرف این کشور کوچک کرده اند.

آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه کنونی، در طول چهار سال تصدی خود، 16 بار از اسرائیل دیدن کرده است، اما تنها چهار بار از کل قاره آفریقا دیدن کرده است. حتی دونالد ترامپ نیز علیرغم شعارهای انزواطلبانه اش نتوانست از این چرخه خارج شود و سیاست اسرائیل را به طور کامل به زیردستانش بسپارد. هر ساعتی که رئیس جمهور و مقامات ارشد به این موضوع اختصاص می دهند، ساعتی است که نمی توان آن را صرف مسائلی کرد که مستقیماً به امنیت و رفاه مردم آمریکا مربوط می شود. این واقعیتی است که بسیاری از ناظران را به این نتیجه می رساند: آمریکا باید یک رابطه «عادی» با اسرائیل برقرار کند.

در چنین چارچوبی، واشنگتن دیگر ادعا نخواهد کرد که منافعش همیشه با منافع اسرائیل یکی است. اسرائیل زمانی که در جهتی مطابق با سیاست های آمریکا حرکت کند، شایسته حمایت خواهد بود. اما اگر اقداماتی علیه منافع واشنگتن انجام دهد، با واکنش آشکار و مخالفت مصمم روبرو خواهد شد. منتقدان ممکن است استدلال کنند که یک رابطه “عادی” با اسرائیل بی معنی است زیرا تاریخ منحصر به فرد این کشور، تجربه تلخ یهودی ستیزی، میراث هولوکاست، و قرار گرفتن در منطقه ای آشفته آن را از سایر کشورها متمایز می کند. شاید اینطور باشد، اما در سال 2025 همین ویژگی های “غیر معمول” دلیلی برای کاهش حمایت بی قید و شرط ایالات متحده است.

به گفته یان لستیک، تحلیلگر معروف، اسرائیل روز به روز بیشتر به یک “دولت دیوانه” تبدیل می شود:

الف- تعقیب اهداف تهاجمی، اغلب به هزینه دیگران.

ب – تعهد بیش از حد به این اهداف;

ج – احساس برتری اخلاقی در آمادگی برای رفتار غیراخلاقی;

د – توانایی انتخاب ابزارهای منطقی برای رسیدن به این اهداف

و در نهایت داشتن ظرفیت لازم برای اجرای آنها.

یان لستیک می گوید یکی از عوامل کلیدی در ایجاد این مسیر خطرناک، حمایت تقریبا بی قید و شرط دولت های آمریکا از اسرائیل بود. این حمایت ریشه در نفوذ گسترده لابی اسرائیل در واشنگتن دارد. این دیدگاه به هیچ وجه «ضد اسرائیلی» نیست. برعکس، از رئالیسم سیاسی سرچشمه می گیرد. حمایت لجام گسیخته از اسرائیل نه تنها برای آمریکا مضر است، بلکه برای خود اسرائیل نیز فاجعه بار است. این کشور محبوبیت خود را در صحنه جهانی از دست داده است، در شکاف های عمیق اجتماعی و سیاسی گرفتار شده است و به طور فزاینده ای به سمت افراط گرایی راست مذهبی سوق داده می شود. همزمان موج مهاجرت نخبگان تحصیل کرده و طبقات متوسط ​​از اسرائیل در حال افزایش است. به طور خلاصه، اگر خواهان صلح پایدار در خاورمیانه هستیم، راه رسیدن به این امر از طریق ادامه روابط خاص نیست، بلکه از طریق عادی سازی روابط آمریکا و اسرائیل است.