محمد اقبال یک فرد سالخورده مشهور و مشهور است که یک کتابفروشی حرفه ای و حرفه ای است که در انتهای خیابان مشاد متولد شده است و با گویش از مشهاد صحبت می کند تا مخاطبان را به مخاطب بیاورد! این یک کار بسیار جذاب است.
به گفته ابنا ، مردم در مشهاد محمد اقبال را به عنوان “کتابفروشی اقبال” می شناسند زیرا او وقتی 5 ساله بود به تهران رفت و او شروع به فروش کتاب کرد و یک دوست و همسایه با کتاب.
داستان زندگی او داستان زندگی اوست ، از فروش کتاب در تهران تا تأسیس یک کتابفروشی فلسطینی در محل اتصال دکترا در مشهاد ، و سپس برای راه اندازی کتابخانه گالستان.
وقتی بعد از ظهر بعد از ظهر به پایگاه منفی دو گذرگاه بیولیوم مشهاد رفتم ، پر از شعر با اشعار با خطوط نستالیک در دروازه “گلستین” بود و عبارت “لبخند” بیشتر مورد استقبال قرار گرفت. سید محمد سادگ عسکری حسینی ، کودک خردسال که در قفسه های کتاب “کتابخانه گوتستان” ملاقات کردم ، در سخنان خود در مورد محمد اقبال برای چند سال گفت: “من او را بیش از هر چیز مانند آقای اقبال می شناسم.
کتابفروشی فلسطینی در سالهای اول سازمان
محمد اقبال در ابتدای توسعه توسط حافظ ، چای و دسرها میزبان من بود: “جملاتی وجود دارد که به این کلمه معروف است و به عنوان مثال ، در آغاز برخی از شعرهای شاعران قدیمی ، ارتش خردمند می گوید:” بیسیله الرراهمن آل -ههمیم … خدا کلید اصلی است.
فروش کتاب در تهران
وی پس از خلاص شدن از نام خود به زبان تخیل ، گفت که چگونه کار خود را شروع کنم: من حدود 5 سال است که با یک کتابفروشی زیبا کار می کنم. بعد از اینکه از مدرسه اخراج شدم ، در سن نه سالگی به کتاب در تهران علاقه مند شدم و صبح شروع به فروش کتاب و کار در یک شرکت کردم.
کتابفروشی باتجربه ماشاد ادامه داد: من این کار را ادامه دادم و سالها درآمد کسب کردم و زندگی من توسط آل -ماد الله فراهم شد ، سپس ازدواج کرد و به مشهاد الرزا (ص) بازگشت و زندگی خوبی در خیابان دانشگاه داشت و زندگی خوبی داشت. من مرا دارم
با اشاره به تأسیس شعبه جدید کتابفروشی محمد اقبال ، “از آنجا که پیر شدم و موهای سیاه من سفید شده است ، من می خواستم همکارم آقای تفتی کتابفروشی فلسطین را به دست بگیرد و آن را بدهم.
حضور چهره های مهم در ادبیات خراسان در کتابفروشی فلسطین
وی خاطرات اولین شاخه کتابفروشی فلسطین را نشان داد: در سالهای اول کتاب دکترا ، جلسات بسیار دلپذیر و فراموش نشدنی مانند مهدی آخاوان صالح ، شفی کادکانی ، محمد غهرمن ، امیر بارزگر و امیر لنگر برگزار شد.
اقبال ادامه داد: من در مراسم تشییع جنازه اخوان سوم بودم و چهره او را بسیار بی سر و صدا دیدم. در کتابفروشی فلسطین ، جلسات جالب و فراموش نشدنی با این افراد داشتم.
وی به نام مرحوم محمد غهرمن اشاره کرد و گفت: وقتی کتاب “معنی سایان” را منتشر کرد ، دو جلد این کتاب را برای من ارسال کرد. صبح روز جمعه ، ما در خانه آقای یاوی شعری داشتیم ، هنگامی که سعی کردم پول را با آقای قهرمان حساب کنم ، آنها از من پول نگرفتند ، بنابراین آنها می خواستند به کتابفروشی فلسطین کمک کنند.
مکانی برای شاعران
محمد اقبال گفت: کتابفروشی فلسطین در واقع محل شاعر بود ، شاعران می آمدند ، اشعار او را می خواندند و با من تماس می گرفتند ، من هرگز شاعر نبودم ، اگر می گفتم شعر تنها بازتاب خوانش است.
پیرمرد کتابفروشی با لبخند شیرین ادامه داد: من یک بار یک بار نوشتم که “سفارش همان نثر ، ریتمیک است.
تأسیس “کتابخانه Goestaneh”
وی در مورد تأسیس كتابخانه Goestaneh گفت: “وقتی سن او را دیدم ، این مکان را به عنوان” كتابخانه گلستان “تأسیس كردم ، من به اینجا آمدم زیرا نتوانستم به یك كتابفروشی در یك شعبه فلسطین بپیوندم.
اهمیت روحیه کتابفروشی
اقبال گفت: کتابفروشی برای کار در یک کتابفروشی بسیار مهم است ، کتابفروشی باید کتابی باشد که در آن افراد می توانند از آن لذت ببرند و آنها را به خواندن کتاب تشویق کنند. او باید اطلاعات خوبی در مورد کتاب ها و نویسندگان خود داشته باشد و بتواند اطلاعات کافی را به مخاطب ارائه دهد.
شعبه و هیئت مدیره Goesttaneh
وی همچنین گفت: “” کتابخانه گلستان “، به ویژه با جوانانی که به دنبال حقیقت و جوانانی هستند که می خواهند نسخه های بیشتری داشته باشند.
اقبال گفت اهمیت کتاب: به هر حال ، این کتاب شاید قدرتمندترین سازمان رسانه ای جهان باشد ، کتاب خدا حدود پنج برابر مشتقات کتاب یا کتاب ، کتاب مورد علاقه و خرد در سراسر جهان است.
اقتدار افزود: در ایران محبوب و جاودانه من ، یک کتاب بسیار مهم و آموزنده وجود دارد که تاریخ و شناسنامه ملت بزرگ ایران را پوشش می دهد.
از کودکی متوجه شدم که این کتاب یک شیء مقدس است
“وقتی با دست چپ و راست خود آشنا شدم ، دیدم که پدرم کتاب خدا را بوسید ، دیدم که مادربزرگم کتاب Mafati Al -Janan را بوسید ، سپس متوجه شدم که این کتاب یک شیء محبوب و مقدس است.
اقبال ، که به چند خاطره از شعبه Goleztaneh اشاره کرده است ، گفت: “پر از خاطرات در اینجا ، خاطرات نازک و دائمی ، که آغاز راه اندازی این شاخه است ، با علاقه کتاب” کتابخانه Goestan “به اینجا آمد.
لحظه ای به نقل از: چند سال پیش ، چند سال پیش ، چند دختر و پسر جوان به اینجا آمدند و چند رمان عاشقانه گرفتند و این کمیسیون و یک کتاب ادامه یافت ، یک بار یک دختر 5 ساله در اینجا ایستاده بود ، این دختر در اینجا ایستاده بود ، و جوانان به دنبال یک رمان بودند ، یک دختر بسیار خجالتی 5 ساله. آیا آن را انجام می دهید؟ “من گفتم ،” کدام کتاب را باید بخوانید؟ “و قرآن را انتخاب کرد.
اقبال ادامه داد: دختر ، “من فکر می کنم اولین کتابی که شما انتخاب کرده اید نباید قرآن باشد ، اولین پذیرش قرآن برای خواندن قرآن و پیروی از دستورالعمل ها ، پس باید آن را بخوانید ، و سپس باید بعداً آن را بخوانید ، و بعد باید آن را بخوانید ، و آن را کمی جواب می دهید.
وی ادامه داد: در ساعت 21:50 ، یک شب ، یک آقا با یک دوچرخه در مقابل دروازه Golstaneh در گذرگاه بیولوژیکی شرقی رد شد ، من از اینکه امشب شخصی را در گذرگاه داشتم ، در را باز کردم و اجازه دادم عکس بگیرم؟
گفتم این یک شرط است. من یکی از کتابهای مورد علاقه خود را نگه داشتم و عکس گرفتم و بعداً فهمیدیم که او یک نقاش است و استودیوی او در اینجا است. حالا من این پانل را دوست دارم.
محمد اقبال گفت: “مردی که با کتاب مانوس است از جاده بیرون نمی آید. نسل جوان یک فرد جستجوگر شجاع و واقعی است که همه آنها همیشه در راه کتاب و خواندن خواهند بود.
ارسال پاسخ