شمس الدین جازری در سال 1285 به دنیا آمد و در سال 1989 درگذشت. اودر هجدهمین دوره مجلس شورای ملی ، وکیل ، وکیل و استاد دانشگاه تهران بود. در سال 1983 ، وی با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد و خاطرات خود را از پدر و پسر در مورد دوره پهلوی ابراز کرد. در این بخش ، اولین خاطره سپتامبر 1320 و فرار رضاخان از تهران را می خوانیم:
وی گفت: “در اوایل دهه 1320 ، من معاون اداری به نام گروه دخانیات انگلیس و استاد اسمیت شدم ، که آنچه را که بعداً اتفاق افتاد و رابطه عمیقی با سرویس اطلاعاتی انگلیس داشت ، آموخت.
من همچنین به مدت یک سال با خانواده Kibar Al -Dawlah Nafisi در ارتباط بودم ، بنابراین دخترش را گرفتم. موداب الدالله نفیسی پیشگام محمد رزا پهلوی در سوئیس در طول تحصیلات خود بود و او در پایان حکومت رضاخان با محمد رضا به ایران آمد و به عنوان متخصص رضاخان شناخته شد ، بنابراین وی به دادگاه رفت. هنگامی که رضاخان به او خطاب کرد ، او را “آقا” خواند. این آقای اسمیت فهمید که می توانم به آنها نسبت داده شود.
تقریباً یک ماه قبل از اشغال ایران ، من دو بار سوار ماشین خود شدم تا وسط جاده ، “آقا” ، اگر کسی بگوید که این یک مشکل جدی برای دادگاه است ، مسئله و متفقین به راه آهن ایران احتیاج دارند. “
او دو بار به من گفت. برای دومین بار ، من اصرار داشتم که می خواهم با همسرم صحبت کنم ، “پدر اسمیت مرا فقیر کرد و دائماً اصرار دارد که ما به رضا خان داستان نیاز به راه آهن متفقین ایران را گفتیم.”
خانم گفت: “خوب ، من فکر نمی کنم کسی جرات صحبت با رضاخان را داشته باشد.”
من با مادر ، خانم مودب الدالله صحبت کردم. من به او گفتم ، “خدا می گوید این استاد جدی اسمیت شغلی است ، این یکی از وظایف ما است.
آنها گفتند: “شما با عباس صحبت می کنید.”
منظورم این است که پیرترین کودکانی که عاشق پدرش بودند همیشه بودند. من با او صحبت کردم “بگذارید با آقاجان صحبت کنم.” گفت
او به سمت او رفت و گفت: “بله ، این بسیار اساسی و جدی است ، اما من جرات ندارم با رضا خان صحبت کنم.” گفت
بنابراین ، اوضاع و دیکتاتوری رضاخان در انتهای سرش به جایی رسید که مودب الدالله جرات انجام این کار را نداشت. تا ماه سپتامبر ، خانه Kibar Al -Dawlah ، قبیله ، پسران ، پسر و دختران ، در ماه های تابستان ، یک تابستان ، یک ناهار را برگزار کرد و سپس آنها با او بیرون می رفتند و با او تماس می گرفتند.
ما یک روز ناهار خوردیم ، ناهار بسیار خوبی داشتیم و بعد از دیدن یک خدمتکار ، به عنوان مثال ، در سه و نیم بعد از ظهر ، پیشخدمت ویژه رضاخان آمد و به نام مودب الدالله خوانده شد. این روز سوم و چهارم سپتامبر بود. کیبر الدالله به دنبال چیزی در گوش خود بود و گفت.
مودب الدالله مانند گچ بود. ناگهان ، من به او گفتم كه او به دنبال او است و او به او چیزی گفت ، و سپس به فرزندانش گفتم: “برو به خانه. من امشب سفر می كنم.”
البته من شب آنجا بودم. سپس ، هنگامی که رضاخان مجبور شد برای اولین بار تهران را ترک کند ، معلوم شد که او باید با او برود و در این میان آنها رفتند و من آن روز دید تکان دهنده دیدم ، تقریباً هیچ کس در کاخ باقی نگذاشت ، بنابراین من بقیه دادگاه را در صندلی دیدم.
نقل قول از دوره ایران
ارسال پاسخ