کوبرا امین سعدی به نام هنری شاهرزاد (متولد 5 دسامبر) ، بازیگر ، شاعر ، نویسنده و یکی از اولین فیلمسازان زن در سینمای ایران نامگذاری شد. وی در سن 9 سالگی در سن 9 سالگی درگذشت. روزنامه شرقی سال گذشته (6 ژوئن) ، پس از انقلاب ، “داستان صحرزاد آواره شد”. در این گزارش ، سمیرا سارچامی گفت:
“Behrouz Vosughi از دفتر ، اتومبیل و کتاب ، سیگار ، فندک ، کیف پول و غیره) این بازی آن را به چهره ای با استعداد در سینمای قبل از انقلاب تبدیل کرده است.
کیف قهوه ای روی شانه او سنگین است. از شما می پرسم که آیا می خواهید یک کیسه به شما بدهید؟ او می گوید نه ، من به آن عادت کرده ام. اگر نه کتاب های من ، به نظر می رسد خیلی کم است. حرفه ای بازیگری که در این جشنواره پیروز شد ، تانگنا و چهارمین فیلم صبحگاهی دارد. هزینه مجموعه شعر ، که با عنوان “ما Esle Got” پخش شد ، پنج هزار Tomans پرداخت شده توسط Behrouz Vosoughi بود. اشعار ابراهیم گولزتان اشعار خوب و قدرتمند نامیده می شود. این فیلم برای اعتراض به فضای تولید از سینما استعفا داد.
شاهرزاد سیگار را روشن می کند ، موهای سفید خود را در زیر روسری سیاه پنهان می کند و می گوید: هرچه کمتر به نظر می رسم ، احساس می کنم و می خندم. از این کیف ، او عکس فردیناند را فاش می کند ، به من نشان می دهد و می گوید که این مرد و نمایشنامه در سینما بسیار محبوب هستند. وقتی این بازیگر یک فیلم بود ، آنها برای تماشای آن فیلم با سینما مطابقت داشتند. من هنوز هم طرفدار بودم.
کبرا سعیدی ، با نام مستعار “شاهرزاد” ، در مورد ترمینال خواب روی پیشخوان ، چمن و پارک های خواب صحبت می کند. آنها همکارانشان را به جز پوری ، بازیگر مریم و مانی به یاد نمی آوردند ، آنها نتوانستند مکانی برای زندگی پیدا کنند. این فیلمی است که به کارگردانی شاهرزاد به کارگردانی و اولین کارگردان زن ایران ساخته است. وی مجبور شد از شمال به جنوب ایران اتوبوس ببرد و همان کیسه قهوه ای را بخرد و به شهر دیگری برود. گاهی اوقات اجاره بالا و گاهی اوقات به دلیل میزبان برای افزایش اجاره. یک مستند باید روی دامن ها ساخته می شد. تهیه کنندگان فیلم او را مستند می یابند و مدتی در کوهپایه و کرمان موافقت می کنند. شاهرزاد می گوید که این بار سرنوشت یک داستان جدید برای او است. این بار داستانی با مشکلات کمتری است و تاکنون در خواجهور در شهر سیجان ، سیران ، ایالت کرمان مستقر شده است. میزبان ساکن در اتاقی از یک خانه بزرگ است که به گنی و şahrzad اجاره داده شده است. این تقریباً کمتر از سایر خانه های Sirjan است ، اما هنوز هم برای سعدی هزینه زیادی دارد. من چند بار به خانه برخورد کردم ، اگر می توانید همسایگان را ببینید و آن را با یک سنگ کوچک ببینید ، اغلب در خواب است. خواجهوشه همه را می شناسد. کافی است که وارد نمایش Khajujah شوید و بگوییم خانه شاهرزاد کجاست. آدرس حفظ شده و ساختمان را با سرامیک نشان می دهد.
کبرا سعیدی ، با نام مستعار “شاهرزاد” ، در مورد ترمینال خواب روی پیشخوان ، چمن و پارک های خواب صحبت می کند. آنها همکارانشان را به جز پوری ، بازیگر مریم و مانی به یاد نمی آوردند ، آنها نتوانستند مکانی برای زندگی پیدا کنند. فیلمی به کارگردانی شاهرزاد و او را به عنوان اولین کارگردان زن در ایران تبدیل کرد
Khajujushhahr یکی از کارکردهای Sirjan ، یک شهر سرسبز با جمعیت اندک ، نمادی از ارتقاء شهر است. شاهرزاد بیبدن را می شناسد و می گوید من آن را خوانده ام و بیشتر آن را دوست دارم. همسایه şahrzad هنوز در کنار من ایستاده است تا از خواب بیدار شود و در را باز کند. ظاهراً شاهرزاد زنی است که برای یک شهر کوچک مناسب نیست. او لباس خود را می گوید ، در راه بازگشت به خانه عکس می گیرد و …
پس از نیم ساعت ، شاهرزاد در را باز می کند. او لباس و موهای خیس است ، مثل حمام از بین رفته است. او می گوید خوش آمدید و منتظر تغییر لباس های مرطوب است و سپس وارد آن می شود. “من دستم را در آن قرار داده ام ، این کار را می کنم ، و از شما می پرسم که با شما آشنا نیستم.” او انگشت خود را روی پیشانی خود می گذارد و می گوید دیابت دارد و حافظه او بسیار ضعیف شده است زیرا بیمار است. با یادآوری روزی که من روز اول روزنامه هفتگی جدید Sirjan را ذکر کردم ، او آن روز کمی نزدیک می شود و می گوید کدام سال است؟ 1 ، تابستان ؛ شما اینجا زندگی می کنید البته در خانه دیگری. خانه خانه دقیقاً برای من نوشت. او لباس های مرطوب را روی طناب بین باغ پرتاب می کند. اتاق دارای یک تهویه مطبوع کوچک است که در آن صاحبخانه یا هنوز کسی نمی آید. هوا گرم است و آب برای خنک کردن آب ریخته می شود. یک تختخواب اغلب گوشه دیوار است که در اینجا ظاهر می شود. زیرا مانند روزهای قدیم ، او توانایی رفتن و رفتن ندارد. شماره قند خون 2 بود و یکی از دوستان خانم خواجاوی برای او دارویی گرفت. خواجه به او یادآوری می کند که قرص ها را فراموش نکنید. نگران نباشید ، او می گوید من به یاد می آورم. طرف دیگر اتاق یک میز پلاستیکی زرد و صندلی است که در آن دفتر و ماشین شاهرزاد آزاد می شود. من هنوز می نویسم؟ آیا شعر جدیدی برای خواندن ما ندارید؟ این انگشت خود را نشان می دهد که به زخم آلوده است و به طور خودکار نمی تواند دریافت کند. او مدتی پیش در حال سقوط بود و این زخم به دلیل دیابت و جدید بهبود نیافته است. او برای تهیه قهوه برای پذیرایی است. این قهوه را ارائه می دهد و البته شما یک چای دارید ، من سالها کافی شاپ داشتم و جای من با پدرم بود ، بنابراین من قهوه نمی نوشم انگار که برای من شروع نمی کنم.
فقط یک اجاق گاز قدیمی در آشپزخانه وجود دارد. گوشه این چندین نایلون مصرف باقی مانده است. سیب زمینی ، پیاز ، خربزه ، مقداری برنج و روغن. چند خیار و گوجه فرنگی وجود دارد ، او می گوید سالاد شیرازی را می خواهد ، آیا این کار را می کنید؟ من می گویم این یک میل است. او در رختخواب دراز کشیده است. در عین حال ، شخصی از اصفهان تماس می گیرد و خوشحال است که شاهرزاد را پیدا کرده و صدای او را آنقدر بلند می شنود که صدای او شنیده می شود. بانوی شاهرزاد فیلم هایی را که بازی کردید دوست داشت. من درباره آنچه برای شما اتفاق افتاده چیزهای زیادی خوانده ام. خیلی متاسفم ، می خواهم به همراه خانواده ما به اصفهان بیایم. خواهران من شما را خیلی دوست دارند و اگر برای اجاره خانه شما بیاییم ، خودمان را پرداخت خواهیم کرد. اگرچه شهرت از چگالی دمای اتاق عرق می کند ، اما از ابراز لذت شخص در پشت تلفن تشکر می کنم.
کتابهایی که او در طاقچه نوشت و چاپ کرد ، می گوید اگر او جلوی چشمانم نبود ، ناپدید می شدم. من یکی از اولین زنانی بودم که مقاله را در ایران انتخاب کردم و سپس اولین کارگردان شدم. احمد رضا علاقه خود را به احمدی و اشعارش می گوید و هنوز هم می خواهد کتاب های خود را بخواند. این فیلم می گوید که او یک شماره واحد را از مجلات خود از دست نداده است و باید تحت هر شرایطی آن را خریداری کند. متأسفانه ، این راز را تکان می دهد و اکنون می گوید که ما باید پوست و کتاب را گرسنه کنیم. اگر من یک تلویزیون کوچک و چند مجله داشتم ، حوصله نخواهم داشت. من آنقدر از سینما بیرون رانده شدم که حتی یک بازیگر را نمی شناسم. نه نام و نه تصویر. خانم خواجاوی ، رفیق گاربابه و شاهرزاد گلستن ، با آب می آید تا قرص او را فراموش نکند. او می پرسد چه شام برای شما انجام می دهد؟ قلب من اکنون به آنچه قلب من می خواهد یک اسپاگتی چاق و خوشمزه می خواهد پاسخ می دهد ، اما گرسنگی من زمان صرف وقت نیست. خانم خواجاوی ، من الان با همدلی شام می خورم ، نگران نباشید. از آنجا که گرسنگی دیابت را نجات نمی دهد ، او شروع به خوردن چند شکلات مخفی در زیر تختخواب می کند تا به دوست خود برگردد و شام بیاورد. ساکت و کمی بعد اگر از من بپرسید که شاهرزاد اکنون چیست؟ می گویم قلبم برای خواهرم رنگ آمیزی شده است. صدای او برای خودش. من و آلمانی مدتی زندگی کرده ایم. او تلفن را دریافت می کند و شماره خواهرش را چند روز پیش نشان می دهد ، و اکنون هر روز صبح از دست می دهم و می گویم هر روز صبح از خواب بیدار می شوم و از اینکه تلفن را برای شنیدن صدای خواهرم می شنوم ، سرگرم می شوم. اگر می خواهید از آن برس برای ویرایش موهای من عکس بگیرید ، اشک های خود را از طریق چشمانش پاک می کند. او می گوید که هنرمندان تنها اتحادیه هایی هستند که هرگز از یکدیگر حمایت نمی کنند در حالی که او از آینه بیرون می آید ، موهای خود را اسکن می کند و موهای خود را شکل می دهد. اگر بازیگر آمد و به شهرت رسید ، اما مهم نیست که چه چیزی باشد ، او از ابتدا چنین شخصی نبود. آنها می دانند به کجا بروند و سرنوشت آنها چیست ، آنها یک سوال خالی را می دانند.
۲۴۲۲۴۲
گردآوری شده از رسانه خبر آنلاین
ارسال پاسخ