بعدی- دکتر عبدالله خلیفه الشیجی، استاد علوم سیاسی دانشگاه کویت
به گزارش انتخابتو به نقل از روزنامه القدس العربی، «استراتژی امنیت ملی ایالات متحده آمریکا» سندی رسمی است که کنگره، رئیسجمهور و کل ساختار دولت آمریکا را ملزم به تدوین آن میکند تا نمایندگان و نهادهای تصمیمگیرنده از جهتگیریها، اهداف، اولویتها و مهمترین چالشهای پیش روی کشور در حوزه امنیت ملی مطلع شوند. طبق قانون فدرال آمریکا، از سال 1987، روسای جمهور ایالات متحده ملزم به ارائه «استراتژی امنیت ملی» به همراه ارائه لایحه بودجه عمومی کشور به کنگره هستند. سندی که به عنوان نقشه راه رسمی ایالات متحده آمریکا در مبارزه با تهدیدها و فرصت های جهانی پذیرفته شده است.
بازگشت مونرو با لباس ترامپ؛ استراتژی امنیت ملی 2025 و وخامت وضعیت خلیج فارس
با این حال، رویههای دولتهای آمریکا نشان میدهد که این سند تقریباً هر چهار سال یکبار بهروزرسانی و ارائه میشود، نه اینکه هر سال منتشر شود. آخرین سند “استراتژی امنیت ملی” ارائه شده توسط دولت بایدن به کنگره در اکتبر 2022 منتشر شد. تمرکز اصلی این فشار بر چالش ها و تهدیدهای پیش روی ایالات متحده بود. این شامل قدرتهای استبدادی در زمینه رقابت و درگیری بین قدرتهای بزرگ، بهویژه روسیه و چین، و همچنین تهدیدات فراملی مانند بحران تغییرات آب و هوایی است که نظم و امنیت جهانی را در معرض خطرات جدیدی قرار میدهد.
مهمترین و برجسته ترین نکته «استراتژی امنیت ملی 2025» چه در سطح عمومی و چه برای متحدان آمریکا در منطقه خلیج فارس این است که این سند بار دیگر اصل «اول آمریکا» مورد حمایت دونالد ترامپ را تایید می کند. بنابراین ما با بازگشتی به نوع “اصل رئیس جمهور مونرو” روبرو هستیم. البته نه به شکلی ساده و کلاسیک، بلکه در قالبی بازتعریف شده که با افزودن «اصل آیزنهاور» ایجاد شد و ممکن است در آینده از آن به عنوان «اصل پرزیدنت ترامپ» یاد شود.
این رویکرد جدید مبتنی بر تمرکز مجدد واشنگتن بر «زندگی انفرادی»، یعنی آمریکای لاتین است. این یک اصلاح استراتژیک است که پیام روشن آن به شرکای خود در خلیج فارس و سایر مناطق این است که اولویت اول آمریکا، تطبیق مجدد منافع و منابع خود برای تأمین مستقیم منافع ملی است، نه تعهدات امنیتی نامحدود و نامحدود فراتر از مرزهایش.
متحدان اروپایی آمریکا از این چرخش استراتژیک انتقاد کردند. به ویژه زمانی که سکوت و بلاتکلیفی نگران کننده در سند در مورد تجاوزات روسیه و تهدید مستقیم امنیت اروپا وجود دارد. اما خطرناک ترین قسمت ماجرا برای ما در خلیج فارس این است که استراتژی امنیت ملی آمریکا آشکارا از افول و فروپاشی موقعیت استراتژیک منطقه خلیج فارس می گوید و «اصل کارتر» را با آنچه می توانیم «اصل ترامپ» بنامیم جایگزین می کند. تغییری که به معنای گذار از سیاست «حمایت مطلق» به سیاست «حمایت مبتنی بر منافع اقتصادی و سرمایه گذاری» است.
پایان «اصل کارتر»، آغاز «اصل ترامپ»؛ دگرگونی نقشه امنیتی آمریکا در خلیج فارس
سند راهبرد امنیت ملی آمریکا به وضوح امنیت مرزهای داخلی آمریکا را در اولویت قرار داده است. در این زمینه، علاوه بر حفاظت از کشور در برابر موج پناهجویان و مهاجران غیرقانونی، مبارزه سازمان یافته با قاچاقچیان و کارتل های مواد مخدر در منطقه کارائیب نیز در راس برنامه ها قرار دارد. برای واشنگتن، حفاظت از مردم آمریکا در برابر «سیل مواد مخدر» است، حتی اگر این رویکرد در عمل منجر به نقض آشکار قوانین و هنجارهای حقوق بینالملل شود. بر این اساس، تمرکز اصلی استراتژی فعلی نه تنها قلمرو داخلی آمریکا، بلکه «زندگی پشتی» در دریای کارائیب و اطراف آن است.
سند «استراتژی امنیت ملی ایالات متحده» (NSS-2025) حامل پیامی مرکزی در سطح سیستم جهانی، به ویژه برای متحدان واشنگتن در اروپا، خاورمیانه، منطقه خلیج فارس و شرق آسیا و همچنین برای رقبا و دشمنان ایالات متحده است: موقعیت و اولویت های ایالات متحده در حال افول و تغییر است. با این سند، دولت ترامپ بستری را برای تغییرات رادیکال در قاره آمریکا فراهم می کند و قطب نما تمرکز و اولویت های استراتژیک واشنگتن را از مناطق سنتی مانند اروپا به منطقه ای که تحت عنوان “منطقه هند و اقیانوس آرام” در زمان اوباما، ترامپ اول و بایدن فرمول بندی شده است، حرکت می دهد.
در این زمینه یکی از بارزترین تاکیدات در راهبرد جدید کاهش و پسرفت موقعیت استراتژیک منطقه خلیج فارس است. این تغییر به شکل جایگزینی «اصل کارتر» با چیزی که میتوانیم آن را «اصل ترامپ» بنامیم متبلور شد: تغییر از تعهد به «حفاظت مطلق» از این منطقه به مدلی مبتنی بر «حفاظت اقتصادی» و حفاظت از منافع اقتصادی ایالات متحده.
دور شدن از منطقه که به قول دونالد ترامپ، آمریکا را در «بن بست استراتژیک» قرار می دهد، اکنون به یکی از محورهای اصلی نگرش جدید واشنگتن تبدیل شده است. علیرغم افزایش تهدیدها و مخاطرات امنیتی، دولت ترامپ عملاً به تدریج از خاورمیانه خارج می شود و از اهمیت استراتژیک این منطقه در محاسبات خود کاسته است. فرآیندی که معنایی جز پایان عملی دکترین «جیمی کارتر» ندارد.
دکترینی که کارتر ایجاد کرد، بر اهمیت و مرکزیت منطقه خلیج فارس به عنوان منطقه ای با «اهمیت حیاتی» برای منافع آمریکا تأکید کرد و در قلب تضاد جهانی بین غرب دموکراتیک سرمایه داری به رهبری واشنگتن و شرق کمونیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. اکنون با تغییر تمرکز استراتژیک و کمرنگ شدن تعهدات سنتی در خلیج فارس، این ستون قدیمی سیاست خارجی آمریکا به آرامی از صحنه محو می شود.
اکنون سند جدید «استراتژی امنیت ملی آمریکا» ارائه شده توسط دولت دونالد ترامپ عملاً به رویکرد قبلی پایان می دهد و از جایگاه و اهمیت منطقه خلیج فارس در سلسله مراتب اولویت های واشنگتن می کاهد. با این حال، خلیج فارس به دلیل ذخایر عظیم انرژی، نقش آن به عنوان یکی از بازارهای کلیدی کالاهای غربی، حضور مستقیم قدرتهای غربی در قلمرو و آبهای منطقه و همچنین سرمایهگذاری گسترده صندوقهای ثروت دولتی در بازارها، سبدهای مالی در غرب و اوراق قرضه دولتی، همچنان در محاسبات راهبردی ایالات متحده و متحدانش جایگاه قابل توجهی دارد. با وجود اینکه از اهمیت آن کاسته شده است، باز هم به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت.
سرمایه گذاری تریلیون دلاری برای نفوذ؛ تجارت به جای حضور نظامی
این تغییر جهت، موجی از سؤالات جدی و عدم اطمینان در مورد میزان و پیامدهای کاهش و کاهش اهمیت خلیج فارس در استراتژی آمریکا را به همراه داشت. روندی که در عمل از زمان خروج نیروهای آمریکایی از عراق آغاز شد و از سال 2011 در دوره اوباما با شعار «بازگشت به آسیا» ادامه یافت، در دولت اول ترامپ با وعده پایان دادن به «جنگهای بیپایان» و کاهش هزینههای نظامی آمریکا در منطقه عمیقتر شد و در دوره بایدن با عقبنشینی از تعهدات نظامی قبلی در خاورمیانه و عقبنشینی از تعهدات نظامی قبلی ادامه یافت.
همه اینها در شرایطی اتفاق می افتد که همین یکی دو دهه پیش، اولویت ها و حضور نظامی و سیاسی آمریکا در یک قوس جغرافیایی نسبتاً محدود، از افغانستان و پاکستان تا دریای مدیترانه، از خلیج فارس تا شبه جزیره عربستان، متمرکز شده بود و این منطقه ستون فقرات نظم امنیتی مورد نظر واشنگتن در «خاورمیانه بزرگ» تلقی می شد.
با این حال، دونالد ترامپ در دومین دوره حضور خود در کاخ سفید، با کاهش چشمگیر موقعیت و نقش منطقه خلیج فارس در اولویت های استراتژیک آمریکا، به طور ملموس و عملی این روند خروج را پیش می برد. این تغییر، همانطور که او توصیف می کند، نتیجه تبدیل شدن ایالات متحده به «اولین کشور در تولید نفت و گاز» است. با وجود این، ترامپ همچنین به دنبال حفظ شبکه گسترده ای از روابط شخصی، سیاسی و قراردادی با رهبران کشورهای حوزه خلیج فارس بوده تا بتواند در مواقع لزوم از نفوذ و نفوذ خود در این منطقه استفاده کند.
انتخاب اولین مقصد سفرهای خارجی ترامپ در هر دو دوره ریاست جمهوری خود (2017 و 2025) در این زمینه معنای خاصی دارد: در هر دو مورد، اولین توقف ترامپ عربستان سعودی بود. ترامپ در ماه می گذشته در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود سفر خارجی خود را از ریاض آغاز کرد و سپس قطر و امارات را در دستور کار خود قرار داد. همزمان، اجلاس سران آمریکا و خلیج فارس در پایتخت عربستان سعودی برگزار شد که این پیام روشن را مخابره کرد که این مسیر مشارکت حداقل در سطح اقتصادی و تجاری همچنان مهم است.
در همین دوره، سفر رسمی و تاریخی محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی در راس هیاتی بلندپایه به ایالات متحده، با تعهد ریاض برای افزایش حجم سرمایه گذاری عربستان در اقتصاد آمریکا از حدود 600 میلیارد دلار به یک تریلیون دلار طی سه سال آینده همراه بود. تعهدی که بر عمق درگیری مالی دو طرف تاکید می کند.
اما اکنون تعدادی پرسش اساسی پیش روی پایتخت های عربی خلیج فارس و به ویژه کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس وجود دارد: در مواجهه با خروج تدریجی ایالات متحده از منطقه و کاهش وزن خلیج فارس در معادلات راهبردی واشنگتن، چه گزینه های واقع بینانه ای برای این کشورها ایجاد می شود و چه مسیرهایی باید فعالانه برای مقابله مجدد یا مجدداً تنظیم شوند؟






ارسال پاسخ