به گزارش همشهری؛ با دستگیری 6 نفر از عوامل این حادثه، همگی مدعی شدند قاتل فردی به نام میلاد ملقب به “کرگدن” بوده است. او گذشته ای از شیطنت و دعواهای خیابانی داشت و با داشتن یک نمایندگی خودرو ثروتمند شده بود. رقبای او به خاطر ثروتش در شبکه های اجتماعی او را مسخره و توهین می کردند.
به همین دلیل شب حادثه میلاد از این رفتارها به شدت عصبانی شد و به قهوه خانه ای که اعضای گروه رقیب در آن حضور داشتند رفت و در حین درگیری با آنها شایان را کشت. در آن شب، میلاد به مرزهای غربی گریخت و مخفیانه وارد ترکیه شد. در این مدت زمانی که وی با هویت جعلی در استانبول زندگی می کرد، اینترپل نیز به دنبال او بود.
فرار از انتقام
در حالی که تحقیقات در خصوص این حادثه ادامه داشت، خانواده قاتل فراری برای جلب رضایت خانواده مقتول دست به کار شدند و با کمک بستگان مقتول موفق به کسب رضایت این خانواده شدند. به این ترتیب میلاد خارگدان از مجازات انتقام جویی در امان ماند اما باید از جنبه عمومی جرم محاکمه می شد.
میلاد پس از اطمینان از عدم تلافی او تصمیم گرفت به ایران بازگردد. اما او تمایلی به زندان نداشت و با شناسنامه جعلی در خانه ای در شرق تهران زندگی می کرد تا شناسایی نشود. با وجود اینکه خانواده مقتول فوت کرده بودند، پلیس همچنان در جستجوی قاتل فراری بود و در نهایت ماموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت موفق شدند این مرد را دستگیر و به فرار وی پایان دهند.
ترس از زندان
میلاد فکر می کرد حالا که رضایت خانواده مقتول را دارد پلیس به او علاقه ای ندارد و دیگر سراغش نمی آید اما کمتر از یک ماه بعد به دام پلیس افتاد.
چرا وقتی به ایران برگشتید خود را معرفی نکردید؟
از زندان می ترسیدم. از سوی دیگر، فکر نمی کردم پلیس همچنان به دنبال من باشد. فکر می کردم با موافقت خانواده ام، پرونده تمام می شود و پلیس دیگر به دنبال من نخواهد بود.
چرا از زندان ترسیدی؟ آیا قبلاً به زندان رفته اید؟
زندگی در زندان بسیار سخت است. نمی خواستم دوباره به آنجا برگردم. به همین دلیل نامم را عوض کردم و با شناسنامه جعلی خانه ای خریدم. فکر می کردم همه چیز امن است. به خودم گفتم دو یا سه ماه مخفی خواهم شد و بعد همه چیز به حالت عادی برمی گردد.
چطور لو رفتی؟
یک روز برای خرید سیگار بیرون رفتم، اما یکی از پسرها مرا دید و لو رفتم.
بیایید به پرونده قتل برگردیم. درگیری و کشته شدگان چه شد؟
من قصد کشتن نداشتم همه دوستانم از روزی که پولدار شدم و نمایندگی ماشین باز کردم به من حسادت می کردند. پشت سرم حرف های بی ربط می زدند. اخیرا به فضای مجازی نیز رفته است. مقتول و دوستانش برایم ماجرایی تعریف کردند و من به شدت عصبانی شدم و برای احترام به آنها به قهوه خانه رفتم اما گلوله ای شلیک شد و اتفاقی افتاد که نباید می افتاد.
ارسال پاسخ