تیمور میرزا میوه درخت موزی را از خانه اقبال الدوله آورده بود که مانند خوشه انگور به هم پیچیده شده بود، اما میوه آن همان بامیه ای بود که گبرها در سلطان آباد کاشته بودند.
خلاصه بعد از ناهار، احوالپرسی به روی عموم باز شد. یقه گردنبند الماس، سرداری الماس، شمشیر الماس استفاده شد. خادمان همه با لباس رسمی بودند و همه آمدند. به خیابان و باغ نگاه می کرد. حکیم الممالک، شال و کلاهش و… قهوه خانه بود. حکیم الممالک قلیان را به تهران آورد. شیر زرد با سپر و تاج و میرزا محمدخان سیاچی با سازهای جواهر خود ایستاده بود. باشی غلامبچه، دولچه غلامبچه نیز در کنار رحمت الله خان و… ایستاده بودند، بغداد پاشا، کمال پاشا، همه پاشاها و اعیان و اعیان بغداد با لباس رسمی ایستاده بودند. ولی پاشا، کمال پاشا، ناظم افندی بالا، بقیه پایین – با سپاه روم. بزرگان ایرانی و شاهزادگان و… همه پر بودند. در آن طرف نیروهای ایرانی، توپخانه ایران و… ایستاده بودند. سلام فوق العاده ای بود مخاطب سلام وزیر امور خارجه بود. خیلی حرف زدیم.
سپس نقیباشی خطبه بسیار زیبایی را که دیروز در کشتی وزیر امور خارجه تهیه کرده بود به زبان عربی و فارسی خواند و کاملاً خواند. پس از نعت پیامبرمان (ص) و نام خلفای صالح، نام مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را با صدای بلند خواند. به همه شیعیان شادی و وسعت کامل داده شد. سپس نام ما را آورد و سرانجام نام سلطان عبدالعزیز خان پادشاه روم را آورد. مفتی و قاضی و علمای اهل سنت همه پای سلم ایستاده بودند. خلاصه سلام الحمدلله هیچ وقت نشد. خیلی خوب و عالی بود
بعد از اتمام احوالپرسی به دیدار کاظمین رفتم. بعد از زیارت نماز خواندیم. سپس در گوشه ایوان طلایی خود نشستیم. یوسف بیک قهوه خانه پدر شاه چای آورد و پرتقال خوردیم. معابد رسیده اند. از همان در طلایی ایوان به سمت مقبره رفتیم. انیس الدوله، خادمان، همسر معیرالممالک، مقبره درجه دو و خانواده اش رسیدند. مشغول [شلوغ] اتفاق افتاد زیاد ایستادم و زیارت بانوان را تماشا کردم. همسر سید طالب کلیدر دختر هلاکومیرزایی فرزند مرحوم شجاع السلطنه اینجا بود و حجاب او را برداشتند. زن چاق زن جوان زیبایی بود، اما خواب آلودگی در چشمانش آشکار بود.
برادر کلیدر، شیخ عیسی، زیارتنامه را برای زنان می خواند. خواجه سیاه معیرالممالک هم زیارتنامه می خواند، نمی توانست حرف بزند، خیلی خنده دار بود. شیخ عیسی پسر کوچک بسیار نازنینی داشت که حدوداً سه چهار ساله بود که با لباس عربی در میان زنان می دوید و بازی می کرد.
خلاصه پیاده شدم، سوار شدم و رفتم. امروز باز هم 300 تومان به خدمتگزاران علاوه بر انعام های قبلی – یعنی دریافت کردند – طمع اینها چیز عجیبی است. رفتیم خونه تالار عمارت ناصری. معیرالممالک جواهرات و چیزهای دیگر آورد و ما هم چیزهایی خریدیم. تیمورمیرزا و دیگران هم آنجا بودند. دیده شد که میرزهادی معدل، پیشین مشیرالملک، از فارس آمده و پیشکشی آورده، عریضه. وای، این یک مرد سرخ رنگ است. روزی که قرار بود به سلمان برویم، با همان کشتی از بصره آمد و از کنار ما گذشت و به بغداد رفت.
جلال شاه جعبه خوب تفنگ ساچمه ای دو لول [و] تفنگ ساچمه ای داخل جعبه بود و نذری آورده بود. خیلی سلاح خوبی بود عکاس یک آلبوم بزرگ از عکس های اسکندریه، مصر و سوئیس باشید [سوئز] آورد، غریبی آورد، نگاه کردم، میرزا علی خان حکیم الممالک، سیاچی، عکاس تا ساعت یک شب آنجا بود.
آنها دیر به معبد آمدند، سپس من برای شام رفتم. بعد از شام به قسمت مهتابی عمارت آمدیم – خانم ها هم آنجا بودند – آتش بازی کردند، تماشا شدند، اما دیر آمدند و اوضاع خراب بود. بعد خوابیدیم. مادر عباس میرزا نارنگی و دو پرتقال فراوان فرستاد. قرمزی را پاره کردم و خوردم. عجب میوه ای بود تا به حال طعم قرمز به این خوبی ندیده بودم. همچنین رنگ آن قرمز بود. نشان و عبایی با تصاویر به عباس میرزا اهدا شد. برای مادر عباس میرزا هم شال و انگشتری فرستادم.
امروز نیز یک لباس، غروب آفتاب و انگشتر الماس به مشیرالدوله اهدا شد. از سوی وزارت دادگستری، وزارت وظایف و بنیادها مورد تجلیل قرار گرفت.
منبع: دفتر خاطرات ناصرالدین شاه قاجار از ربیع الاول 1287 تا شوال 1288 هجری قمری، شامل سفرنامه کربلا و نجف او، مجید عبد امین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان 1397، ص. 221-219
به نقل از خبرآنلاین






ارسال پاسخ