نقد سریال پلوربیوس/ زندگی در ذهن مردم می تواند متفاوت باشد

پلوروبیوس

بعدی- وقتی وارد دنیای «پلوربیوس» در قسمت اول می شوید، فکر می کنید سریال از دنیای عجیبی صحبت می کند، دنیایی که در آن درد و رنجی وجود ندارد. اما بعد از چند قسمت معنای دیگری در سریال خواهید یافت. به راحتی می توان فهمید که داستان چیز دیگری است و این سوال برای شما باقی می ماند: مردم چگونه می توانند در دنیای ناشناخته و پوچ برای خود معنا بسازند؟

«کارول» از ابتدای سریال دنیا را ناامید و تهدیدکننده می بیند و از نظر او مردم به طرز احمقانه ای خوشحال هستند و دنیا را نمی توان تغییر داد. زباله های باغ را می توان نمادی از دیدگاه «کارول» دانست. هرچقدر هم که جمع کند این همچنان وجود دارد. به گفته وی، جهان آشفته است و نظم دقیقاً به معنای مبارزه با این بی نظمی است. این صحنه ها استعاره ای از عذاب دنیایی است که هر بار که سعی می کند آن را درست کند، فرو می ریزد و دوباره فرو می ریزد. در روانشناسی، این همان وضعیتی است که یک فرد افسرده و مضطرب تجربه می کند، زیرا ذهن نمی تواند نظم و یقین را بپذیرد و دائماً به دنبال راهی برای از بین بردن آن است.

معنای متفاوت زندگی و جهان

پلوروبیوس

در واقع، «کارول» با زباله‌ها نمی‌جنگد، بلکه با خودش می‌جنگد. دیگران این زباله را مهم نمی دانند و فقط او می ترسد و نگران است. این موضوع را می توان از کتاب «هیچ کس در پایان جا ماند» آگاتا گریستی فهمید. این کتاب داستان جنایتکارانه افرادی را روایت می کند که حذف شده و با گناهان مواجه شده اند. همان کاری که «پلوربیوس» با جامعه کرد. در این کتاب آدم ها یکی یکی حذف می شوند اما در سریال ذهن همه آدم ها یکی می شود.

در «آگاتا کریستی» هیچ‌کس نمی‌داند قاتل کیست، اما همه به یکدیگر مظنون هستند. کارول در پلوربیوس نیز همین تجربه را دارد. تنهایی، ناامنی و ترس از دنیای انسان. اما قرار دادن این کتاب در کنار تخت به این معنی است که ذهن شما شب ها در چنین دنیایی سرگردان است. وقتی ذهن خراب می شود، دنیای بیرون ظاهری تهدیدآمیز به خود می گیرد، دنیا بی معنا می شود، اما این نگرانی های درونی ما هستند که به آن معنا می بخشند.

وقتی تفاله ها و گرگ ها به کارول حمله می کنند، او می پذیرد که به تنهایی نمی تواند در مقابل دنیا بایستد. در عین حال، هر یک از شخصیت های «پلوربیوس» برای خود دنیایی شخصی ساخته اند، نوعی روایت که می تواند این دنیای عجیب را معنا کند، مانند «کارول» که دنیا را جامعه ای از افراد بی فکر می بیند. برای همین همه چیز را تهدید می بیند و تنهاست اما مهم این است که تنهایی از درون به او تحمیل می شود نه از بیرون.

در فصل‌های پنجم و ششم «پلوربیوس» به نظر می‌رسد داستان‌ها تغییر می‌کنند، وقتی به قاب‌ها نگاه می‌کنید شخصیت‌ها عموماً در مرکز قرار می‌گیرند و در فصل‌های ابتدایی چنین آشفتگی عمدی وجود ندارد. در همان زمان، ذهن آشفته «کارول» نیز نظم پیدا کرده است و او متوجه می شود که در دنیایی زندگی می کند که می تواند هر آنچه را که می خواهد بی حد و حصر داشته باشد، اما چیزی مهم به نام قدرت ارتباط با مردم را از دست داده است و به تدریج اهمیت این را می آموزد.

“کارول” اهمیت ارتباط با مردم را درک می کند، حتی اگر آنها کامل نباشند، زیرا این می تواند به زندگی معنا بدهد. در واقع «پلوربیوس» نشان می دهد که چگونه معنای جهان و زندگی در ذهن مردم می تواند متفاوت باشد و هیچ معنایی اشتباه نیست.