ملاقات Makhmalbaf ؛ از Zanjan تا خیابان Zoraastriian

ملاقات Makhmalbaf ؛ از Zanjan تا خیابان Zoraastriian

وقتی وارد یکی از اتاقهای بخش راهنمایی شدیم ، مرد بزرگی با موهای زیاد و ریش به شهناز چند صفحه داد تا اتاق را پر کند. در آن اتاق ، چندین صندلی متفاوت از تمام صندلی هایی که تا آن روز دیدم متفاوت بود. کاغذ را می توان روی ساقه چوبی قرار داد و به راحتی بنویسید. بعداً متوجه شدم که نام آنها “صندلی -ووروس” است.

مرد به من گفت که روی یکی از صندلی ها بنشینم. با شرم افتادم و نشستم. من در مورد کودکی خودم تعجب کردم و جزئیات برای من مهم بود. تمام نگاهم در صندلی بود و من می خواستم بدانم که چگونه به بدن وصل شده است. او به آرامی تعظیم کرد و طلای خود را معاینه کرد. در زیر ، دو قطعه فلزی لولایی بالا و پایین وجود داشت. در همان زمان ، خواهرم مشغول پر کردن فرم ها بود. من متوجه شدم که این لایه ها “فرم” نامیده می شوند. آرزو می کردم یکی از این صندلی ها من باشد که وقتی می خواستم تکالیف خود را بنویسم.

وقتی شهناز فرم ها را پر کرد ، صندلی را تاشو و به من اشاره کرد تا از خواب برخیزد. اما از آنجا که من نمی دانستم که آیا می توانم کنار بروم ، با صدای “سالن” گیر کردم. خواهرم دسته را بلند کرد ، اوراق را به مرد تحویل داد و با صدای بم ، “به یاد داشته باشید ، کودک من را نگیر!” گفت

رویای من برای نشستن در یک صندلی و آشپزی برای همکلاسی هایش در آنجا بود. از آن لحظه به بعد ، خواهرم مرا به عنوان یک مدل عکاسی به پارک می برد یا گاهی به دوربین من می دهد تا عکسهای او را بگیرد. این اولین کسی بود که من با ابزارهای مرموز دوربین می شناختم. اما خواهر زیبای من در اوایل ازدواج کرد و فیلم و فیلم سازی را به عنوان مشعل المپیک به من داد.

من در سال اول دبیرستان یک بازی نوشتم و با کمک همکلاسی ها صحنه را گرفتم. جایزه بازیگری و کارگردانی را دریافت کردم. مجسمه ای به شکل کریستالی که مدتی پیش در طول اسباب بازی شکسته شد.

من در سال سوم دبیرستان در دوره تولید در زنجان ثبت نام کردم ، اما این امر تأسیس نشده است. بعداً ، من به مدت یک سال در دوره ساخت فیلم انجمن سینمای جوان شرکت کردم و از پرداخت تحصیلات معاف شدم زیرا اولین نفر بودم.

در نوزده سالگی ، من به عنوان داستان نویس در مرکز توسعه فکری کودکان استخدام شدم. من اولین حقوقم را برای خرید یک تلویزیون رنگارنگ و فیلم VHS صرف کردم تا فیلم های واقع بینانه تر را ببینم. چند سال بعد ، من چند ماه جمع کردم و یک دوربین هندو خریداری کردم.

پس از پایان دبیرستان ، من مشتری دائمی این ویدئو در نزدیکی دروازه Zanjan Ark شدم. من یک بار Samira Makhmalbaf را اجاره کردم و خیلی مشتاق دیدن او بودم. من بیست ساله بودم و همسالانم. من به دفتر مجله فیلم زنگ زدم و شماره یک گرفتم. روز بعد ، با بی اعتمادی ، محسن ماخملباف به خانه ما زنگ زد و گفت: “نه سمیرا ، اما اگر بخواهید می توانید به دفتر ما بیایید.”

یک هفته بعد به تهران رفتم. ظهر وارد دفتر Makhmalbaf در خیابان Zoroastriian شدم. زنگ زدم و بلند شدم. Maysam Makhmalbaf ، یک جوان مودب ، در را باز کرد و با چای و دسر سرو می شد. سپس پیتزا ناهار را سفارش داد. وقتی Mohsen Makhmalbaf آمد ، من یک برش خریداری کردم. از ذوب شدن شرمنده بودم ، اما به آرامی صحبت کردم. من در مورد انتقادات خود از زنگان پام هفتگی در مورد Forough پرسیدم. او فیلم من را تماشا کرد و گفت: “شما یک نام جالب را انتخاب کردید: کسی شروع می شود.” سپس او مرا بسیار تشویق کرد ، فیلمی از دخترش حنا یک کتاب سنگین از کتابخانه به من داد: “جامعه شناسی گیدنز”. وی امضا کرد و گفت: “ادامه دهید و این کتاب را بخوانید.”

مجبور شدم شبها به زنجان برگردم. من در ترمینال بلیط خریدم و به توالت رفتم. در آنجا ، من با یک دختر هشت ساله به نام شریف روبرو شدم که مسئولیت این سرویس را بر عهده داشت و به طور جدی به زنان یادآوری کردم که پول بدهند و تجهیزات خود را پرتاب نکنند. “چه موضوع عجیبی!” گفتم

من یک ساعت بلیط را برای تماشای هندو و کلانتر هل دادم. وقتی فهمید که من می خواهم به او پول بدهم ، او موافقت کرد و به سرعت به سؤالات من در مورد زندگی او پاسخ داد. من به دوربین دادم تا من را خوشحال کند که همان سؤالات را از من می پرسد. یکی از سؤالات گفت: “آیا تلویزیون رنگارنگ دارید؟” او در آنجا منفجر شد. من فیلم اول خود را بدون درک آن ساختم: “این یک لحظه معطر نیست.”

سالها بعد ، دوباره آن مرد بزرگ دفتر راهنمایی را دیدم. این بار در یک فیلم. ناپسند ، ناپسند ، در آلوناکی زیر پل زندگی می کند و در صندلی سالمندان نشسته است. نام او محمود نظار علی ، یکی از بازیگران فیلم “نور ماه” است.

*تهیه کننده فیلم

5959

گردآوری شده از رسانه خبر آنلاین