بابونی کنار بستر رودخانه نشسته بود و با بی حوصلگی نگاه می کرد که گروهی از شیرها به سمت او می آیند. آنقدر اعتماد به نفس داشت که حتی یک قدم هم تکان نخورد. اما این اعتماد یک اشتباه مهلک بود…

بابونی کنار بستر رودخانه نشسته بود و با بی حوصلگی نگاه می کرد که گروهی از شیرها به سمت او می آیند. آنقدر اعتماد به نفس داشت که حتی یک قدم هم تکان نخورد. اما این اعتماد یک اشتباه مهلک بود…
وب سایت ما از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. درباره: سیاست کوکی بیشتر بدانید
ارسال پاسخ