بازآفرینی مصاحبه اسماعیل جمشیدی با ذبیح الله منصوری یکی از جنجالی ترین نام های ادبیات معاصر ایران و استفاده از نام های جنجالی چون مسعود بهنود و علی دهباشی و همچنین صحبت های جاودانه فرهاد ورهرام و ارود عطارپور توجه مخاطبان را به خود جلب می کند.
کارگردان علاوه بر مصاحبه با کارشناسان، سراغ مردم عادی هم رفت. افرادی که ذبیح الله منصوری را می شناختند و کتاب های او را می خواندند به ذوق آمدند. فیلم لایه به لایه پیش می رود و با هر لایه نگاهی تازه به زندگی و شخصیت منصوری پیدا می کنیم. اگرچه یکنواخت است، اما زندگی پر از افراط و تفریط است.
به عنوان بخشی از فیلم، در صحنه آغازین، خود فیلمساز قفلی را برمی دارد و وارد ساختمانی متروکه می شود. انگار می خواست راز چندین سال را بگشاید. یک نماد سینمایی که شروعی عالی دارد.
ذبیح الله منصوری، نامی جنجالی، همچنان یکی از گره های گشوده فرهنگ معاصر ایران است. فیلم Arbitration Not Seen قصد دارد این تضاد را دوباره فرموله کند. نه برای باز کردن گره، بلکه برای نشان دادن اینکه چرا این گره هنوز بسته است. تهیه کننده از ابتدا به صراحت گفته است که قصد تصمیم گیری ندارد. نه تبرئه و نه محکومیت وجود دارد. آنچه پیشنهاد می شود، بازآرایی میدان جنگ است. حوزه ای که مشکل ترجمه به ناچار با مسئله قدرت، ذوق و حافظه جمعی گره خورده است. تجربه ای که با مخاطب ایرانی ارتباط برقرار می کند. فیلم این شکاف را بدون انتخاب یکی بر دیگری آشکار می کند و مسئولیت قضاوت را به عهده تماشاگر می گذارد.
در این فیلم منصوری به عنوان پرکارترین نویسنده تاریخ مطبوعات جهان معرفی می شود. به گفته کارشناسان، او نویسنده ای است که دانش بسیار گسترده ای از علوم و شخصیت های مختلف دارد و همچنین شناخت کاملی از طبقه متوسط دارد.
کارگردان با استفاده صحیح از ابزارهای مختلف بصری و صوتی، فیلم را از یک گزارش ساده به یک اثر سینمایی ارزشمند تبدیل می کند.
مثلاً در فیلم مترجم جوانی که آرشیو کامل کتاب های منصوری را در اختیار دارد از علاقه اش به ویگان می گوید. یک سنتز رخ می دهد. مترجم ساز و آواز که موسیقی جاز غربی را اقتباس و ترجمه می کند. از این گذر به بعد موسیقی جاز سلطان ایرانی وارد فیلم می شود و آهنگ های فراموش نشدنی او به غنای فیلم کمک می کند.
شاهپرراد نیز با نمایش کتابفروشی های قدیم و جدید میدان انقلاب از طریق تز و ضد تصویر و گفتار معنا می سازد. بازار کتاب و فرهنگ نیز در شرایطی فعال شده است که کتابفروشی ها به دلیل فروش بالای کتاب های منصوری، سود زیادی به دست می آورند. به گفته مسعود بهنود صنعت کتاب نیز نجات خواهد یافت. با بازآفرینی مصاحبه به ابتدای فیلم برمی گردیم. او نویسنده ای است که نقد مالکیت را نادیده می گیرد و توده مردم را ترجیح می دهد. گفته می شود براهنی به او حسادت می کند و جنبش چپ با دیدگاه غیر ایدئولوژیک او در تعارض است.
فیلم با پرتاب مشت های منصوری به رینگ بوکس شتاب دو چندانی پیدا می کند و تماشاگران را به وجد می آورد. او در این مصاحبه خود را قهرمان بوکس ایران معرفی می کند. با این حال، یک اتفاق جالب و جذاب، ریتم فیلم را به بهترین شکل ممکن پیش می برد.
در کنار پنجاه و پنج یخ و میکده قزوینی که همیشه برای نوشیدن همیشگی بر سر سفره منصوری هستند، لایه جدیدی باز می شود. منصوری زیر چاقو و میکروسکوپ می رود. ادعا می شود برخی از آثاری که او ترجمه کرده هرگز وجود نداشته است. جدا از این، او مطالب زیادی از خودش به داستان های ترجمه ها اضافه کرد و به متن اصلی وفادار نماند. مطالبی که خوانندگان ایرانی آن را بسیار دوست دارند. منصوری که مصاحبه را با سفسطه خاصی بازسازی کرده است، خود را محقق و نویسنده می داند. این فیلم با این ادعا که ترجمه در آن زمان ارزشمندتر از تألیف بود، حقیقتی دردناک را آشکار می کند.
در پایان فیلم، چند سال پس از شنیده شدن صدای «مرگ بر خواندن» در انقلاب، دهباشی برای مصاحبه نزد منصوری می رود. در آپارتمانی که با کمک هویدا قبل از انقلاب در محله نویسندگان به او داده شد. تقابل جالبی بین این دو رخ می دهد و تصویر تلخ و افسرده منصوری باقی می ماند.
در پایان فیلم دوباره ویگن به کمک ریتم می آید و موسیقی نقش تعیین کننده ای در تعیین نقش فیلم دارد.
به گفته نویسنده تنها ایراد فیلم صحنه های بازسازی است. جایی که کارگردان از تئاتر کمک می گیرد. اما ادبیات اغراق آمیز متون و نمایشنامه ها و فضای بیش از حد تئاتری در سه ماهه اول کمی به فیلم لطمه زد. اما مخاطب کم کم به این زبان خاص عادت می کند و فیلم با ریتم بهتری پیش می رود و با کمک تکنیک های سینمایی دیگر و البته لایه های شخصیتی منصوری جان می گیرد.
و بالاخره «بوکس در حلقه ترجمه» فقط پرتره ذبیح الله منصوری نیست. داستان یک بحث تاریخی است. تضاد متن و مخاطب، وفاداری و خلقت، ویژگی ها و مخاطبان. فیلم منصوری را در میانه این میدان رها می کند و از قضاوت دوری می کند. بنابراین، هر مشت به پرسشی جدید تبدیل میشود و هر زخمی نشانهای از تضاد زنده است. در نهایت، نه تبرئه و نه محکومیت باقی ماند. آنچه باقی ماند تصویر نویسنده ای بود که مرگ خود را قبل از مرگ تجربه می کرد. نویسنده ای که بین ترجمه و تالیف حقیقت را به ذائقه مخاطب می سپارد و آبروی خود را از حافظه جمعی می گیرد نه از نهادها. این مستند ارزشمند ما را به یاد تاریخ ادبی معاصر با همه فراز و نشیب های ساختاری اش می اندازد. تاریخی که گاه نه در حاشیه کتابخانه ها که در ذهن مردم و در دایره نانوشته فرهنگ جای می گیرد.
59243
گردآوری شده از رسانه خبر آنلاین






ارسال پاسخ