عکسی از روایت: سفارت شوروی در ایران دسامبر 1322

عکسی از روایت: سفارت شوروی در ایران دسامبر 1322









در روزهایی که تهران هنوز از زخمهای جنگ محافظت می کرد ، سه رهبر قدرتمند جهان در حیاط چهارم خیابان فردووی جمع شدند تا سرنوشت آینده بشریت را برقرار کنند. روزولت با لبخند مرموز ، استالین با نگاهی غیر ضروری و چرچیل با سکوت انگلیس. در میان سردی ماه دسامبر ، عکاسان زانو تنها شاهد لحظه ای بودند که تاریخ از طریق لنز دوربین عبور می کرد و در قاب ماند.







فلاپی در روزهای خاکستری آغاز جنگ جهانی دوم ، آسمان اروپایی تحت دود و آتش سوزی می چرخید ، در حالی که ایران خنثی و ساکت در سایه سکوت محتاطانه بود. در 11 سپتامبر ، نخست وزیر محمود جم اعلامیه رسمی خنثی ایران را در آتش سوزی جهانی اعلام کرد. رضا شاه تأکید کرد که کشورش قصد دارد در مراسم افتتاح ماجلیس با همه دولتها از دوستان ، دشمنان یا آتش سوزی جنگ برقرار کند ، اما تاریخ صبور نیست که روی کاغذ بماند. با حمله به اتحاد جماهیر شوروی آلمان نازی ، سیاست ناپایدار ایران فروپاشید و ارتش متفقین در ماه سپتامبر از مرزهای خود عبور کرد و ایران را اشغال کرد. سرزمین ایران بار دیگر به یک تقاطع استراتژیک در مرکز جنگ جهانی تبدیل شده است.

به گفته انتخابتو ، دسامبر سال 1322 فضای زمستانی تهران بود. خونسردی دسامبر برای لرزیدن درختان برهنه سفارت شوروی بود. در قلب پایتخت ، سه مرد در خیابان فردووی نشسته بودند و در اثر قیام های جنگ مجروح نشدند. سه مرد که آینده جهان را در دست خود جمع می کنند. وینستون چرچیل ، جوزف استالین و فرانکلین روزولت ، معروف به رهبران سه قدرت بزرگ جهان.

در یادبود تهران ، تصویری وجود دارد که می تواند زبان آن روز را باز کند و آنچه را که در آن روز سرد اتفاق افتاده است توضیح دهد. صندلی های ساده مرتب شده اند. چه تشریفات طلا ، هیچ نشانه ای از این ادعا وجود ندارد. مرد میانه فرانکلین روزولت ؛ رئیس جمهور ایالات متحده با لبخند ملایم و سکوت عجیب به دوربین نگاه می کند. گویی او می دانست که این لحظه جاودانه خواهد بود. یک طرف جوزف استالین نشسته است. او یک خاک نظامی می پوشد. چشم های تنگ و ظاهر نافذ ، سرد و غیر ضروری. مثل این است که او به دوربین نگاه نمی کند ، مثل این است که خواهد آمد. هیچ کس درون آن را نمی بیند. فقط خط دکمه فلزی آن را در ردیف های خشک معرفی می کند. طرف دیگر وینستون چرچیل. لب های او در وسط گفتن چیزی بود ، یا شاید در مورد چیزی ساکت باشد. او نماد انگلیس زخمی است ، اما در آینده. کارمندان سفارت در هر دو طرف ایستاده اند. لباس های تیره ، کراوات ساده یا لباس رسمی. آنها می خواهند مطمئن شوند که همه چیز خوب پیش می رود. آیا این یکی از آنها یک مترجم است یا مشاور امنیتی؟ به آرامی ، با چشمانش ، مسیر چرچیل را دنبال می کند. شاید همه آنها در قلب خود به آنها فکر کنند: “ما در این عکس می بینیم ، ما اینجا هستیم ، ما بخشی از تاریخ هستیم.”

قسمت پایین تصویر در کف سرد و سنگ زانو زده بود. دست روی کرکره دوربین. برخی از آنها یک چشم دارند ، برخی هنوز به دنبال قاب مناسب هستند. صدای کرکره ها تیز و کوتاه مانند ضربان قلب زمان است. هیچ کس صحبت نمی کند ، فقط دوربین ها صحبت می کنند ، نه فقط با تاریخ. یکی از جوان نیویورک تایمز به آرامی کرکره را فشار می دهد ، به طوری که صدای فضا فضا را لرزاند. درب دوربین چشم چپ بسته استالین است. گویی او می خواست رمز عبور صورت خود را در پشت لنز درک کند. عکاس روسی کمی برمی گردد. با توجه به موهای خاکستری ، نه با شجاعت ، دست خود را روی سه پایه فشار دهید. مثل این است که او تعادل تاریخ را حفظ می کند.

در اینجا ، در قلب تهران ، دنیای دیگری در باغ متولد می شود که بوی چرچیل توتون و سرماخوردگی و سرماخوردگی استالین دارد. دنیایی که هنوز در عکس است.