از تفل تا حافظ روز پنجشنبه 31 دی 1403; تو مثل صبحی و من شمع تنهای سحر…

از تفل تا حافظ روز پنجشنبه 31 دی 1403 تو

بعدی- فال گرفتن از آثار ادبی یکی از باورهای قدیمی این کشور است. با گذشت زمان، ساکنان این سرزمین ها شروع به صحبت از نویسندگانی کردند که فکر می کردند از کلمه حقیقت سود می برند. اما با گذشت زمان تنها حافظ در فرهنگ عامه ما ماندگار شد.

تو مثل صبحی و من شمع سحری تنها
لبخند بزن تا بفهمی من همان آدم هستم

در حالی که دلم برای رگه سرکش تو داغ است
بگذارید یک منطقه بنفش باشد تا بتوانم عبور کنم

چشمانم در آستانه آرزو باز است
فکر کنم نظری دادی

ای غم بزرگ رحمت خدا چقدر ممنون که گفتی
که تو روز آخر منو تنها نذاری

بنده چشمان سیاه دل من
بگذار هزار قطره باران ببارد که قلبم درد می کند

در هر صورت او شبیه بت ماست
اجازه نده کسی ببیند که من همان کاریزما هستم

اگر فردا بگذرد سرزمین حافظ مثل باد است
من در دل آن کفن باریک هیجان زده ام

توضیح کلمه: این غزل معنای لغوی ندارد.

تعبیر عرفانی:

این غزل نیز مانند دیگر اشعار این شاعر صوفی، نگاهی جانبی به شاه شجاع دارد. حافظ معشوق را به صبح تشبیه می کند و خود را شمع سحر می بیند. صبح، شمعی را که تمام شب تا صبح می سوخت، خاموش می کنند. حافظ هم با لبخند دوستانه می میرد.

تفسیر شعر:

احساس می کنید فرصت و زمان از دست رفته است و هنوز استعدادهای خود را نشان نداده اید. برای ادامه بهتر است به قلب خود رجوع کنید و ببینید دلتان چه می گوید. البته مسیر رسیدن به هدف بسیار طولانی است پس باید صبور باشید. شما نمی توانید به تنهایی مشکلات را حل کنید. برای رهایی از تنهایی با دوستان و بزرگترهای خود مشورت کنید. قدر اطرافیان خود را بدانید. آنها با تمام دلسوزی به شما فکر می کنند.