چارلی چاپلین: فالگیر گفت که یک دوره فوق العاده در زندگی شما شروع می شود.

چارلی چاپلین: فالگیر گفت که یک دوره فوق العاده در زندگی شما شروع می شود.


در اوایل دهه 1940، چارلی چاپلین، نابغه بی نظیر سینمای جهان، سال ها بود که از هیاهوی زندگی فرار می کرد و زندگی آرامی را در قلب کوه های آلپ (در سوئیس) می گذراند. چارلی نوشتن زندگی نامه خود را در اواسط دهه سی با تشویق گراهام گرین نویسنده مشهور بریتانیایی آغاز کرد.

روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز 1343 بخشی از این زندگینامه را در شماره های مختلف منتشر کرد که در ادامه فصل 31 نقل قولی از روزنامه مورد نظر مورخ 4. آبان 1343 (ترجمه: حسام الدین امامی) را می خوانید:

با وجود اینکه «ووووز» نمایش احمقانه ای بود، در هر حرکتی خنده وجود داشت. «گرومن» با اشتیاق به من گفت: اگر با کارنو کنار نمی آیی بیا اینجا تا با هم کار کنیم.

این علاقه برای من تازگی داشت.

روحیه خوش بینی و بی دقتی را می توان در سانفرانسیسکو احساس کرد. از طرفی لس آنجلس شهری بود کثیف و زشت، داغ و آزاردهنده و مردمش کم خون و زرد چهره به نظر می رسیدند. آب و هوای آن گرمتر بود و طراوت سانفرانسیسکو را نداشت.

طبیعت کالیفرنیای شمالی را با هدایایی برکت داده است که تا مدت ها پس از بلوار ویلشر و حکومت هالیوود مولد و پایدار باقی خواهند ماند.

ما به تازگی اولین نمایش تور خود را در سالت لیک سیتی به پایان رساندیم. شهری پهناور بود که چون سراب در گرمای خورشید شناور بود. شهر بدی بود و مخاطبانش هم همینطور.

پس از اتمام «وو-ووس» در آمفی تئاتر سالیوان-کانسیدین، به امید بازگشت مستقیم به انگلستان به نیویورک بازگشتیم. با این حال، ویلیام موریس در درگیری با انجمن های تئاتر دیگر، ما را به مدت شش هفته اجاره کرد تا نمایشمان را در تئاترش در خیابان 42 نیویورک به صحنه ببریم.

کارمان را با نمایش «یک شب در تالار موزیک لندن» شروع کردیم که با موفقیت زیادی همراه بود.

در آن زمان مرد جوانی به همراه دوستش که با تنی چند قرار ملاقات دیرهنگام داشت، برای وقت کشی به سالن موز تئاتر ویلیام موریس سر می زد و اتفاقاً نمایش ما را تماشا می کرد. یکی از آنها مرا در نقش مستی مشاهده کرد و گفت: اگر در نمایشم موفق شوم، این مرد را (اشاره به من) پیدا خواهم کرد.

در آن زمان او با DW-Griffith در شرکت فیلم Biograph کار می کرد و روزی 5 دلار دستمزد می گرفت. این مرد مک ست بود که بعداً شرکت فیلمسازی کیستون را تأسیس کرد.

پس از اتمام دوره شش هفته‌ای خود در تئاتر ویلیام موریس با موفقیت بزرگ، دوباره با تئاتر سیار Sullivan-Consider Inn به مدت 20 هفته قرارداد امضا کردیم. همانطور که به پایان تور دوم خود نزدیک می شدیم، احساس غمگینی می کردم زیرا تنها سه هفته باقی مانده بود، فقط سانفرانسیسکو، سن دیگو و سالت لیک سیتی، و سپس به انگلستان رفتیم.

یک روز قبل از اینکه سانفرانسیسکو را ترک کنم، در خیابان مارکت به راه افتادم و به مغازه کوچکی رسیدم که پرده ای پشت پنجره و تابلویی روی در بود که روی آن نوشته شده بود: “به ازای یک دلار، با کمک یک تکه کاغذ و خطوط دست شما سرنوشت شما را خواهیم گفت.” من رفتم داخل. کمی مبهوت شدم چون دیدم زنی چاق از اتاق پشتی می آید و هنوز یک تکه غذای ناتمام را در دهانش می جود. بدون اینکه به من نگاه کند به من اشاره کرد که باید روی میز رو به در کنار دیوار بنشینیم و روبروی من نشست. به سختی رو به من کرد و گفت: ملحفه ها را برش بزن و سه بار بریز و به من بده بعد کف دستت را باز کن.

کارت ها را باز کرد و روی میز پهن کرد و با دقت به آنها نگاه کرد و سپس به کف دستم نگاه کرد.

– شما مدت زیادی است که در سفر هستید و به نظر می رسد می خواهید آمریکا را ترک کنید، اما به زودی برمی گردید و شغل جدیدی متفاوت از شغل فعلی خود را شروع می کنید.

در این هنگام فکر کرد و گیج شد و افزود:

– بله، تقریباً همان شغل است، اما یک تفاوت وجود دارد. من موفقیت های زیادی را برای شما در این تجارت جدید می بینم. یک دوره جدید شگفت انگیز در زندگی شما آغاز خواهد شد، اما نمی دانم چگونه اتفاق خواهد افتاد.

برای اولین بار به صورتم نگاه کرد و بعد دستم را گرفت.

– آه، بله – سه ازدواج در زندگی شما وجود خواهد داشت. دو مورد اول با شادی همراه نخواهد بود، اما با سه فرزند زندگی شما با خوشبختی و رفاه به پایان می رسد. (او در این مورد اشتباه می کرد!)

بعد دوباره به دستم نگاه کرد و گفت:

– ثروت زیادی خواهید داشت. این دست ها دست های پولساز هستند.

بعد به من نگاه کرد و گفت: تو 82 سالگی بر اثر ذات الریه و برونشیت میمیری. یک دلار به من بدهید آیا سؤال دیگری دارید؟

خندیدم و گفتم: نه بهتره برم.