اگر کت و شلوار و کراوات صدا داشت شبیه شما می شد آقا.

20251229_094911





۱۵۷۲۹۸۸


08 1404 09:53

باد سردی در خیابان جام جم می وزد. درست مثل روزهای اول زمستان 1402; جاده قدیمی که ناصر طهماسب سال ها با پیراهن سفید و کیف چرمی اش تا استودیو راه می رفت.


بهترین _نیمانوربخش: باد سردی در خیابان جام جم می وزد. درست مثل روزهای اول زمستان 1402; جاده قدیمی که ناصر طهماسب سال ها با پیراهن سفید و کیف چرمی اش تا استودیو راه می رفت. اما امروز مدت هاست که سایه اش زیر چنارهای تقاطع ولیعصر و جام جم نمی افتد. صدای او که سالها روی سنگفرش راه می رود دیگر شنیده نمی شود. فقط سکوت و دیوارهایی که هنوز سرعت صدایت را حفظ می کنند.

پرده اول: صدای قهرمانان فیلم مورد علاقه

صدای ضبط شده ای از پشت میکروفون قدیمی در استودیو پخش می شود: “گاهی باید لبخند بزنی حتی وقتی قلبت پر از اشک است…” همه ساکت می شوند. این همان صدایی است که سال ها از زبان قهرمانان بزرگ بیرون آمده است: از بازرس جاورت و پروفسور لاکهارت تا سرجوخه میلر. از صدای مردان آرام و مغرور گرفته تا دوست داشتنی ترین قهرمانان سینما. همیشه می گفت: صدا شناسنامه روح آدمی است. حتی اگر چهره ام فراموش شود، صدام می ماند» و حق با ناصرخان بود.

پرده دوم: دوبله آوای بام در ایران

ناصر طهماسب در محله قدیمی جهرم به دنیا آمد. او کودکی آرام با نگاهی کنجکاو است که از کودکی عاشق جادوی سینما بوده است. وقتی با دوستانش بازی می کرد، خودش بازی نمی کرد. او همیشه خود را در قالب پدران، سربازان و قهرمانان خیالی دیده است. می گفت: بعضی ها با چکش مجسمه می سازند، من با صدا تصویر می سازم. با بزرگتر شدن، صدای جادویی او دو برابر شد. صدایش کم بود اما خشن نبود. گرم بود اما مصنوعی نبود. ملایمتی در لحن او وجود داشت که باعث می شد تماشاگران به او اعتماد کنند، حتی زمانی که او نقش یک مرد عصبانی یا آسیب دیده را بازی می کرد. شاید به همین دلیل بود که نقش پدران سخت گیر اما منصف، قهرمانان تنها یا مردانی با گذشته سنگین به او داده شد. شخصیت هایی که سکوتشان به اندازه دیالوگ هایشان حرف می زند.

عمل سوم: آفریننده صداهای ماندگار

وقتی در دهه چهل پا به عرصه دوبله حرفه ای گذاشت، هیچکس فکرش را نمی کرد که این مرد با صدای ساده روزی بخشی از حافظه شنیداری مردم ایران شود. صدایش آرام، حساب شده و پر از ارتعاش درونی بود. نه آنقدر سخت که ترسناک باشد، نه آنقدر نرم که بی تاثیر باشد. صدایی که با چهره بازیگران بزرگ همخوانی دارد: روی آل پاچینو در «بوی زن»، روی همفری بوگارت در «کازابلانکا»، روی جک نیکلسون در «محله چین» و حتی داستین هافمن در «پاپیون». در این قطعه مردم همیشه به یاد صدای ناصر طهماسب بودند تا چهره بازیگر. چون وقتی این تصاویر با صدای او مرتبط شد، نتیجه فراتر از دوبله بود. مثل اینکه آن شخصیت از بدو تولد فارسی صحبت می کند.

پانک

عمل چهارم: سخن گفتن در بیماری و بی حالی

در سال‌های بعد، با دور شدن دوبله از دوران شکوه سابق خود، او هرگز از عشق خود دست نکشید. با اینکه خسته و مریض بود، باز هم پشت میکروفون نشست. گاهی شاگردان جوانش می‌گفتند: «استاد، استراحت کن» و او با لبخند پاسخ می‌داد: «وقتی حرف نمی‌زنم، انگار نفس نمی‌کشم». و البته حق هم داشت. او گوینده ای بود که وقتی صحبت می کرد، انگار لحظه ای مکث می کرد تا کلمات به طور رسمی از گلویش عبور کنند. صدایی که نه فریاد می زند و نه اغراق می کند. او آرام اما سنگین، ملایم، قوی بود.

عمل پنجم: مردی پشت چهره بازیگران

ناصر طهماسب در زندگی شخصی مردی کم حرف و متواضع بود. او هرگز خود را به عنوان یک افسانه نمی دید. او به همه احترام می گذاشت، حتی جوانانی که تازه شروع به کار کرده بودند. استاد طهماسب می گفت: صدا مثل شمع است، باید با شمعی دیگر روشن شود. روزهای آخر عمرش کمتر کار می کرد. اما هر بار که او در جلسات دوبله حاضر می شد، همه می دانستند که امروز قرار است جادو بسازد. کافی بود نفسی بکشی و بگوییم: «سلام شروع کنیم به ضبط…» و استودیو از حضور آن صدای قدیمی جان می گیرد. او بارها گفته است: «ما بدلکاران سایه‌های پشت چهره بازیگران هستیم، هیچ‌کس ما را نمی‌بیند، اما هرکس صدای ما را می‌شنود باید نوری در جایی در دلش می‌سوزاند و نورش همچنان می‌سوزد».

عمل ششم: فرو رفتن در تنهایی

روز تشییع مردم زیاد نیامدند، عده ای آمدند. علاوه بر این، او درخواست کرد که مراسم تشییع جنازه او بسیار آرام برگزار شود. اتفاقی که افتاد طرفداران او را شوکه و متحیر کرد. اما یکی از کسانی که آمده بود پسری 30 ساله بود و در اینستاگرامش نوشت: «این صدای بچگی من بود، وقتی می ترسیدم با صدای قهرمانش می گفت نترس، انگار پدرم داشت با من حرف می زد؛ بله، شاید او فقط یک ریا نبود، صدای نسلی بود که در صدای آدمیزاد خنده و واقعه اش می گریست. قوی تر از مرگ.»

گرفتن

پرده هفتم: استاد زنده کردن خاطرات قدیمی

شاید دیگر کسی پشت همان میکروفون در استودیو نمی نشیند، شاید دیگر آن چشم ها زیر نور زرد اتاق دوبله نمی درخشند، اما همین که یکی از آن فیلم های قدیمی شروع می شود که مردی می گوید: «ایمان دارم… تا آخر می جنگم» همه بی اختیار زمزمه می کنند: «این صدای ناصر طهماسبه است. و ناگهان در دل هر ایرانی تصویری از مردی پدیدار می‌شود که در سکوت استودیو نشسته، هدفون در گوش، لب‌هایش روی میکروفون است و با آرامشی عمیق می‌گوید: آماده‌ام… سکانس بعدی. امروز در سالگرد درگذشتش صدای او همچنان به گوش می رسد. در گوشه ای از ذهن ما، در یک دیالوگ ناگهانی، شب ها تلویزیون روشن می شود و ناگهان گذشته به ذهن ما خطور می کند و شاید این بزرگترین آه داستان باشد: بعضی ها می میرند، اما صدایشان زنده می شود و هر بار که زنده می شوند، قلب ما دوباره آن صدا را می شنود.


عمو

دکتر امین جعفری

دکتر حمیدرضا حسنانی_f4desktop

دکتر محمد لاجوردی (ثبت نام رایگان جراح پلاستیک بینی) - بنر رومیزی F3

نداف کرمانی






روی تپه چه بپوشم؟ - تصادفی چسبنده











به گزارش رسانه انتخابتو