روزبه کردونی عصر در ایران نوشت: در 7 دسامبر 1941 در هاوایی نمونه ای از دیالوگ معروف هفت سامورایی وجود داشت: “خطر زمانی می آید که همه چیز امن به نظر برسد.”
خورشید ملایم، صدای ملایم آب، و سربازانی که یکشنبه امنی را آغاز کردند، همه نشانه های صلح بودند. با این حال، در بحبوحه این صلح، بزرگترین شکست اطلاعاتی در تاریخ آمریکا در حال رخ دادن بود. شکستی که نه از کمبود داده، بلکه از کمبود تخیل آغاز شد. پرل هاربر بسیار بیشتر از داستان غرق شدن کشتی ها بود. این داستان چهار اشتباه عمده در ذهنیت و تحلیل بود. *اشتباهاتی که واشنگتن را کور کرد: قصد، قدرت، مدل و سناریو.*
*اولین شکست شکست در تحلیل قصد بود.* آمریکا پیامهایی دریافت کرد، کدها را شکست، دیپلماتها را در توکیو شنید، اما باور نداشت که ژاپن در حال برنامهریزی یک حمله بزرگ است. دیدگاه غالب این بود: “ژاپن عاقل است، جنگ با آمریکا خودکشی است.” اما این تفکر منعکس کننده عقلانیت آمریکایی بود نه عقلانیت ژاپنی. در ذهن فرماندهان ژاپنی، «ضربه اول» منطقی ترین انتخاب ممکن بود. عدم درک اهداف دشمن، اولین خشت در دیوار غافلگیری شد.
*شکست دوم شکست در تحلیل توان بود.* واشنگتن باور نداشت که ژاپن بتواند ناوگان خود را در سکوت کامل پنهان کند، هزاران کیلومتر از اقیانوس عبور کند یا از چنین فاصله ای حمله ای هماهنگ و دقیق انجام دهد. این فرض ذهنی باعث شد که افسر ارشد زمانی که رادار گروه بزرگی از هواپیماهای ناشناس را مشاهده کرد، گفت: “احتمالا هواپیمای داخلی”. او رادار را دید. عقل قبول نکرد. شکست دانش اغلب نه با فقدان دانش، بلکه با «تکیه بر تعصب» آغاز می شود.
سومین شکست، عدم شناخت الگو بود. نشانه ها واضح بود: ناپدید شدن ناوهای هواپیمابر ژاپنی، سکوت غیرعادی رادیو، خروج برخی از خانواده های دیپلماتیک، کاهش ارتباطات از راه دور و افزایش سطح رمزگذاری. این نشانه ها قطعات پازلی بودند که با کنار هم قرار گرفتن آنها تصویری از خطر را آشکار می کرد. با این حال، ذهنیت تحلیلگران اسیر فرضیات بود. اطلاعات بود ولی الگو دیده نشد و در عالم اطلاعات الگو ندیدن یعنی خطر ندیدن.
چهارمین شکست، عدم فکر کردن به سناریوها بود. . واشنگتن تنها یک سناریو را جدی گرفت: “ژاپن جنوب شرق آسیا را هدف قرار می دهد نه هاوایی.” حمله به پرل هاربر – از دیدگاه آمریکا – دور از ذهن، غیرمنطقی، غیرممکن و بی سابقه بود. اما در جایی که آمریکا نمیتوانست کاملاً سناریویی را ببیند، ژاپن یک فرصت را دید. آینده در قفس گذشته زندانی شد. و این زندان روانی راه را برای حمله هموار کرد. توانایی تصور “غیرممکن” قلب تجزیه و تحلیل اطلاعات است. و محال بودن این آغاز غافلگیری است.
از سوی دیگر، ژاپن نیز یک اشتباه مهلک مرتکب شد: دست کم گرفتن واکنش آمریکا. معمار حمله، دریاسالار ایسوروکو یاماموتو، بهتر از هرکسی عواقب واقعی این عملیات را می دانست. او پس از حمله گفت: “می ترسم تمام کاری که ما انجام داده ایم این است که غول خفته را بیدار کنیم و آن را با عزم وحشتناکی پر کنیم.” اگر آمریکا قدرت ژاپن را دست کم گرفت، ژاپن نیز ظرفیت آمریکا برای پاسخگویی را دست کم گرفت. پرل هاربر برخورد دو اشتباه محاسباتی بود. دو اشتباه محاسباتی که دنیا را به آتش کشید.
جالب اینجاست که این الگو فقط در پرل هاربر ظاهر نشد. استالین در همان سالها در قلب اروپا به هشدارها توجهی نکرد. شبکه گسترده جاسوسی شوروی معروف به ارکستر سرخ ماهها قبل از حمله هیتلر دقیق ترین اطلاعات را از اروپا به مسکو ارسال کرده بود. این هشدارها واضح و بدون ابهام بود، اما استالین که در قفس تعصبات ذهنی خود گرفتار شده بود، آنها را به عنوان “تحریک های انگلیس” یا “اغراق های بی اساس” رد کرد. صدا را شنید اما معنای آن را نپذیرفت (داستان این ناتوانی بزرگ در شنیدن را به زودی در یادداشت دیگری خواهم نوشت؛ داستانی که نشان می دهد گاهی مشکل در عدم آگاهی نیست، بلکه در عدم تمایل به شنیدن است.)
پرل هاربر یادآور یک حقیقت ساده اما عمیق است: امنیت با رادار و رمزگشایی شروع نمی شود. با ذهنی شروع می شود که می تواند چیزی را تصور کند که هنوز اتفاق نیفتاده است اما ممکن است اتفاق بیفتد و خطر درست در جایی که همه چیز امن به نظر می رسد به سراغ انسان می آید و این یک داستان ناتمام است.






ارسال پاسخ